Saturday, May 30, 2009

موثر اما نه تعيين کننده


این نگاهی ديگر به رسانه ها و اثرشان در انتخابات است که برای سایت فارسی بی بی سی نوشته ام.
گرچه در سال های اخیر روزهايی که شور انتخاباتی فضای عمومی کشور را در بر می گیرد، به دو ماه تقلیل یافته، اما بازشدن نسبی فضای نقد در همین دوره کوتاه، فرصتی برای رونق و رشد در اختیار رسانه ها گذاشته است.

انتخابات دهم ریاست جمهوری هم از اين قاعده استثنا نیست. فروش بیشتر، شمارگان فراوان تر، فضای کمی بازتر هدیه ای است که انتخابات برای مطبوعات دارد.

در یک صد سالی که از برپايی انتخابات در ایران می گذرد، همواره بار اصلی معرفی و تبلیغ نامزدها به دوش روزنامه ها قرار داشته است.

روزهايی که به نوشته مجله فکاهی توفیق "بزکشان مطبوعات" بود. هر چه انتخابات آزادتر برگزار می شد به همان نسبت مطبوعات هم رونق می گرفت و فوق العاده های تک برگی فروش می رفت. از حدود چهل سال قبل با جدی شدن نقش تلویزیون در کشور، این رسانه الکترونیک هم سهمی در ساخت افکارعمومی به عهده گرفت که تا انقلاب (بهمن 1357) خود را چندان به تمامی نشان نداده بود.

تلویزیون: منبر بزرگ
بعد از انقلاب و تاسیس جمهوری اسلامی کاربرد تلویزیون که به تعبیر مصطفی رحیمی، متفکر و نویسنده "یک منبر بزرگ بود و از همین رو روحانیت بدان توجه خاص داشت" به طور جدی مورد توجه حکومت قرار گرفت، به خصوص که با برداشتن منع شرعی تماشای تلویزیون، تماشاگران آن هم افزایش خیره کننده ای یافته بودند.

تلویزیون (سیمای جمهوری اسلامی) که رسانه ای است در انحصار حکومت، از آن پس نزدیک به 30 بار مردم را به رفتن به پای صندوق های رای تشویق کرده و موفق بوده است. اما در دهه اول جمهوری اسلامی که "منبر بزرگ" زیر نظر قوای سه گانه فعالیت می کرد، کمتر در معرض این انتقاد قرار داشت که تبعیضی بین نامزدهای انتخاباتی قائل می شود.

از دهه دوم جمهوری اسلامی که با بازبینی قانون اساسی، سازمان صدا و سیما زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی قرار گرفت و عموما رییس انتصابی آن از جناح راست بوده، این انتقاد از سوی جناح چپ [اصلاح طلب بعدی] همیشگی بوده است.
آنها ادعا کرده اند که تلویزیون توجه خاصی به نامزدهای جناح راست و در نمونه امسال به محمود احمدی نژاد رییس جمهوری دارد.

سخنرانی، پوستر، کارناوال، تابلوهای شهری، تراکت و پلاکارد گرچه در سال های اخیر به شدت رایج شدند، اما کاربرد و حاصلی به اندازه تبلیغات روزنامه و تلویزیون نداشته اند.

مطبوعات و اینترنت
آنچه به مطبوعات هویت تازه داد و در انتخابات نقش بیشتری بخشید، واقعه ای بود که در دوم خرداد سال 1376 رخ داد؛ محمد خاتمی در حالی با رای هفتاد در صد مردم در دوره اول انتخاب شد که هیچ نشانه ای از حمایت تلویزیون از وی نبود، در روزنامه ها نیز تنها یک روزنامه، يعنی "سلام" از وی حمایت کرد.

روزنامه های همشهری و ایران که احتمال حمایتشان از نامزد اصلاحات وجود داشت، قبل از انتخابات با محدودیت های قانونی مواجه شدند. در پنج دور انتخابات اخیر که در شش سال گذشته برپا شده یک عامل تازه هم به رسانه های انتخاباتی افزون گشته و آن اینترنت است و استفاده از روزنامه های مجازی و وبلاگ ها برای برقراری ارتباط با مردم .

با وجود آنکه جناح راست با امکانات گسترده و متکی به بودجه عمومی در فضای مجازی حضوری جدی دارد، اما آمارها نشان می دهد که اصلاح طلبان در استفاده از دنیای اینترنت موفق ترند و رسانه مدرن، تفکری مدرن تر از جناح اصولگرا را می پذیرد و تحمل می کند.

بیهوده نیست که از یک سال قبل از انتخابات دهم ریاست جمهوری، دولت و بخشی از قوه قضاییه در صدد ایجاد موانعی بر سر راه گردش آزاد اطلاعات در بزرگراه اطلاعاتی برآمدند که فیلترینگ گام اول بود، اما در نهایت به خرید وسایل مجهز و رصد کردن فضای مجازی و دستگیری برخی از وبلاگ نویسان و دارندگان سایت ها انجامید؛ تا زمان فعلی که دنیای مجازی در داخل ایران تا اندازه زیادی مهار شده است.

بعد از به کار افتادن دستگاه های مدرن فیلترینگ، دولت علاوه بر سایت ها و وبلاگ های سکسی که به اتهام مخالفت با اخلاق عمومی فیلتر می شوند، پنج هزار سایت و وبلاگ سیاسی را هم به جرم افشاگری هایشان از دسترس مردم ایران دور کرده اند.

آمار نشان می داد با وجود فیلترشکن هايی که مدام رشد می یابند و گاه سرعت رشد آنها از تجهیزات فیلترینگ بیشتر است، از آنجا که استفاده از فیلترشکن ها کار اضافی طلب می کند و پیچیدگی هايی دارد، کاربران با سنین بالاتر از آن می گذرند و در نتیجه بنا به برخی تحقیق ها، فیلترینگ سایت ها تا حدود سی در صد از تعداد کاربران هر سایت کم کرده است.

حتی با وجود انسداد موقت شبکه اجتماعی "فیس بوک" که پس از چند روز برداشته شد، در حال حاضر به نظر می رسد هم فیلترینگ با تسامح بیشتری صورت می گیرد و هم رجوع کاربران به پست های اینترنتی مربوط به مسائل سیاسی افزون می شود و این رقمی است که در هر دوره انتخاباتی افزایش می یابد.

در مقابل مطبوعات
جناح راست (و همسایه همپیمانش جناح تندرو) که در جریان مقابله با موج اصلاحات، از ترکیب آنان جبهه ای موسوم به اصولگرا پدید آمد، مهم ترین درسی که از دوم خرداد و هم انتخابات منتهی به انتخاب محمود احمدی نژاد گرفت این بود که طبقه به شدت بزرگ شده متوسط شهری، آمادگی فراوانی برای تاثیر گرفتن از نخبگان و روشنفکران دارد. ارتباطی که در نهایت به زیان جناح اصولگراست.


از همین رو، قطع ارتباط این دو را با همه هزینه هايی که برای نظام جمهوری اسلامی داشت، در دستور گذاشتند و از همین زاویه است که اکثر روزنامه نگاران در سه سال گذشته سخت ترین دوران سی سال اخیر را گذرانده اند، و مهم تر اینکه این بار دولت را عامل اصلی بیکاری خود و توقیف روزنامه هایشان می دانند.

محمود احمدی نژاد از ابتدای کار با انتصاب محمد حسين صفارهرندی از اعضای هیات موتلفه اسلامی و سردبیر سابق روزنامه کیهان به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی عملا سکان مطبوعات و رسانه ها و تولیدات فرهنگی را به دست تندروترین جناح حاکمیت سپرد که طنزنویسان مطبوعاتی به آن "وزارت کیهان" لقب داده اند.

توقیف روزنامه های پر مخاطب در دولت محمود احمدی نژاد توسط هیات نظارت بر مطبوعات صورت گرفت که اکثر قریب به اتفاق اعضای آن توسط دولت تعیین می شوند. در حالی که در دوران دولت اصلاحات کنترل و توقیف روزنامه ها توسط بخشی از قوه قضاییه صورت می گرفت، اما این بار هیات منتخب دولت به توقیف نشریاتی دست زد که بعضی از آنها بعدا در دادگاه تبرئه شدند؛ گرچه پراکندگی نیروها و مشکلات مالی امکان انتشار مجدد را از آنها گرفته بود.

اما انتخابات فرصتی دیگر است و خود به خود فضای گفتگو و اندیشه و تبادل نظر را وسعت می دهد، و خود به خود احتیاط هايی به تصمیم گیرندگان تزریق می کند و در نتیجه امکان می دهد که سانسورها و محدودیت ها تا اندازه زیادی برداشته شود.

در چنین فضايی است که امکان تاثیرگذاری نخبگان بر طبقه متوسط شهری بیشتر می شود. اميد ايران مهر در گزارشی در روزنامه اعتماد چنین اظهار نظر کرده است: "روزنامه ها اگرچه اين روزها در دوران طلايی خود به سر نمی برند، اما خواننده خاص خود را دارند، هرچند آن تعداد که تاثير قابل توجهی بر جامعه بگذارند، اندک است".

روزنامه های نامزدهای انتخابات
محمود احمدی نژاد که حضور همیشگی اش در برنامه های صدا و سیما بزرگ ترین انتقاد نامزدهای دیگر انتخاباتی است که از همین یک نکته به این نتیجه می رسند که رییس جمهوری در استفاده از اموال عمومی گشاده دست است، در عین حال بیش از روسای جمهوری سابق از ایران روزنامه خبرگزاری جمهوری اسلامی نیز به عنوان تریبون انتخاباتی بهره گرفته است.

کیهان روزنامه دیگری که زیر نظر ولی فقیه قرار دارد و به گفته منتقدان از بودجه بیت المال استفاده می کند، در این دوره وظیفه ارگان و ستاد تبلیغاتی احمدی نژاد را ایفا می کند. روزنامه رسالت ارگان جناح راست نیز در زمره روزنامه های حامی آقای احمدی نژاد به حساب می آید.

به جز این روزنامه های صاحب نام و شناسنامه دار، وطن امروز و خورشید دو روزنامه ای بودند که همفکران محمود احمدی نژاد به قصد تبلیغات در انتخابات دهم ریاست جمهوری راه اندازی کردند. خورشید که با بودجه سازمان تامین اجتماعی منتشر شد، پرهزینه ترین نشریه تاریخ ایران بود؛ اما به هر دلیل عمر چندانی نکرد و تعطیل شد.

میرحسین موسوی نامزد اصلاح طلبان روزنامه انديشه نو را از دو ماه مانده به انتخابات در اختیار دارد که امتياز آن متعلق به حزب اسلامي کار (از گروه هاي 18گانه جبهه اصلاحات) است. اين روزنامه با 50 تومان بهای تک فروشی از ارزان ترین روزنامه ها است و ناشرانش در تبلیغات اولیه مدعی شدند خوانندگان این روزنامه هر روز نیم ساعتی با آقای موسوی خواهند بود.

همچنین روزنامه کلمه سبز هم به صاحب امتیازی آقای موسوی در این روزهای آخر وارد فضای انتخابات شده است.
اما روزنامه های حیات نو، صدای عدالت، کارون و کار و کارگر هم از وی حمایت می کنند. روزنامه توقیف شده یاس نو ارگان اصلاح طلبان هوادار محمد خاتمی هم با هدف حمایت از آقای موسوی وارد عرصه مبارزه تبلیغاتی شد، ولی بعد از شماره نخست دیگر اجازه انتشار نیافت.

روزنامه جمهوری اسلامی که در سابقه خود صاحب امتیازی آیت الله علی خامنه ای و سردبیری میرحسین موسوی را دارد، در این دوره انتخابات با حفظ مشی محافظه کاران و حفظ نزدیکی خود با روحانیون و حوزه های علمیه از مهندس موسوی حمایت می کند.

اما روزنامه هیچ کاندیدايی - حتی نشریات متعدد دولتی و در خدمت رییس جمهوری فعلی - به اندازه روزنامه متعلق به حزب اعتمادملی حرفه ای و موفق نیست. به نظر کارشناسان، مهدی کروبی دبیرکل این حزب بعد از جذب غلامحسین کرباسچی و انتصاب وی به عنوان مشاور عالی و رییس ستاد انتخاباتی خود به یک گروه حرفه ای به سردبیری محمد قوچانی دست یافت که چند روزنامه و مجله موفق منتشر کرده بودند که همگی توقیف شده بودند.

روزنامه اعتمادملی در دوران تازه خود بزرگ ترین وسیله تبلیغی مهدی کروبی است که خلاء دسترسی وی به صدا و سیما را پر می کند. عطا الله مهاجرانی، جمیله کدیور و عباس عبدی از طریق همین روزنامه به اردوی کروبی اضافه شده اند که آخرین بار تیتر بزرگش حمایت دکتر سروش از مهدی کروبی بود که جنجالی در فضای سیاسی کشور ایجاد کرد.

اعتماد گران ترین و پرشمارترین روزنامه هوادار اصلاحات در روی میز روزنامه فروشی ها گرچه صاحب امتیازش، الیاس حضرتی، به ستاد انتخاباتی مهدی کروبی پیوسته، اما همچنان روزنامه همه اصلاح طلبان مانده و نشان می دهد که روزنامه حزبی نیست.

آفتاب یزد روزنامه ای که در گذشته از جمله نشریات هوادار مهدی کروبی بود، در این دوره تازه از فعالیت خود، همچنان با سردبیری مجتبی واحدی سعی دارد صدای اصلاح طلبان بماند و اخبار و نظرات مهدی کروبی و میرحسین موسوی را منعکس کند.

محسن رضائی دیگر نامزد مطرح انتخابات از سال های گذشته با تاسیس سایت خبری تابناک که نقش یک خبرگزاری را ایفا می کند، در عرصه رسانه ای حضور داشت، اما با اعلام نامزدی خود در این دوره از انتخابات روزنامه تعطیل شده فرهنگ آفرینش را هم در خدمت گرفته است.

ميانه کارزار
در میانه کارزار انتخاباتی که همه رسانه ها را به نوعی درگیر کرده است، روزنامه هايی مانند اطلاعات، ابرار و دنیای اقتصاد خود را بی طرف نگاه داشته اند گرچه گاه گاهی مانند روزنامه اطلاعات مورد انتقاد دولتمردان قرار می گیرند که چرا سالن خود را به یکی از نامزدها اجاره داده اند و این در حالی است که رقیبان هم دولت را متهم می کنند که کیهان روزنامه دیگر زیر نظر ولی فقیه را در اختیار دارد.

در این میان، جام جم ارگان صدا و سیمای جمهوری اسلامی حمایت قطعی خود را از رییس جمهوری فعلی نشان می دهد، اما روزنامه خبر به نظارت حسین انتظامی که دولتمردان آن را ارگان علی لاریجانی رییس فعلی مجلس می دانند، نقش منقد دولت را ایفا می کند؛ گرچه در مقابل اصلاح طلبان هم موضع گیری روشنی دارد.

تهران امروز روزنامه نزدیک به محمدباقر قالیباف و همشهری روزنامه شهرداری که هنوز پرفروش ترین روزنامه تهران است، گرچه پیداست که منتقد دولت احمدی نژاد هستند، اما جانبداری از هیچ نامزدی را در دستور ندارند. با اعلام انصراف شهردار تهران برای شرکت در انتخابات دهم عملا روزنامه های حامی وی منتقدان دولت هستند، بدون آن که امتیاز خاصی برای اصلاح طلبان قائل شوند.

بسیاری از کارشناسان با اشاره به آمار رجوع به سایت های منتقد و مخالف دولت و یا متعلق به اصلاح طلبان به این نتیجه می رسند که آنها دارای اکثریتی خرد کننده هستند؛ در حالی که توده متراکم رای دهنده نه پای کامپیوتر بلکه در نقاط دوردست و معتقد به باورهای مذهبی است و از راهی دیگر به انتخاب خود هدایت می شود.

به نوشته یک کارشناس مطبوعاتی، از آنجا که اینترنت هنوز به عمق جامعه و به خصوص روستاها و شهرهای بسیار کوچک راهی نیافته، اکثریتی که در نظرسنجی های اینترنتی به دست می آید، الزاما با واقعیت حدود سی میلیون نفری که رای می دهند مطابقت ندارد و گاهی برخلاف آن حرکت می کند.

به همین مناسبت رقیبان رییس جمهوری حاضر معتقدند در مسابقه ای نابرابر با وی قرار دارند. رادیو و تلویزیون که رسانه های فراگیر هستند در اختیار احمدی نژاد هستند و امکانات وسیع دولتی به وی می دهد.

اما هنوز یک نکته مانده است که باید برای روشن شدن آن تا 22 خرداد منتظر ماند، همان نکته ای که در گذشته هم دیده شده و آن "مهر و کین" است که هنوز در جامعه ای مانند ایران موثرترین رسانه هاست و عملکردش شناخته شده نیست.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Friday, May 29, 2009

خطابی با مردم

این نامه ای است خطاب به مردم شریف ایران. بخوانید و برای دوستان بفرستید

کشور در شرايط سخت و حساس تاريخی خويش يکبار ديگر فرزندان پاک‌نهاد خود را به ياری می‌خواند.

بررسی اوضاع اقصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی از جهات مختلف نگران‌ کننده است. حقوق اساسی ملت، آزادی‌های عمومی و خصوصی شهروندان، حق آزادی بيان و قلم و مطبوعات به‌عنوان رکن چهارم دموکراسی و ديده‌بان حقوق شهروندان در برابر حکومت ، در وضعيت تجاوز قرار دارد.
در چنين شرايطی ضروريست سريعاً برای مقابله قانونی با اين نگرانی‌ها ، تجاوزها و نيز تلاشهايی که اخيراً به منظور يکسره کردن سرنوشت انتخابات پيش‌رو در دور اول و به نفع تندروی‌های چهارساله اخير صورت پذيرفته ، اقدامی همگانی انجام شود . مدنی‌ترين و کم‌هزينه‌ترين اقدامی که کنشگران دموکراسی‌خواه در کوتاه مدت می‌توانند انجام دهند تشويق مردم به بالا بردن ميليونی آراء مخالفان بنيادگرايی است ، تا آراء سازماندهی‌‌شده‌ی تندروها نتواند در دور اول انتخابات نصف بعلاوه يک رأی‌ها را از آن خود کند .

بنابراين تمامی تلاش انديشه‌ورزان و مصلحان جامعه آن است که با رفتاری مدنی و ضمن پرهيز از هرگونه خشونت ، در جهت پاسداری از حق آزادی بيان و مطبوعات ، به منظور تلاش برای اصلاح امور اقتصادی و معيشتی جامعه ، با تأکيد بر رعايت حقوق بشر و برای توسعه همه جانبه کشور مشارکتی بسيار گسترده را پی گيرند . اينک گاه آن فرا رسيده است که گامی فرا پيش نهيم و فلک را سقف بشکافيم و “موجی” نو دراندازيم .

بر اين اساس ، ما امضاکنندگان اين بيانيه به منظورخروج از وضعيت بسيارنگران‌کننده‌ی چهارسال اخير ، هم‌ميهنان خويش را به حضور مثبت در انتخابات رياست جمهوری فرا می‌خوانيم و انتظار داريم با رأی خويش به يکی از نامزدهای اصلاح‌طلب ممکن ( کروبی يا موسوی ) گامی برای تغيير فضای موجود و ايجاد آمادگی برای توسعه و رسيدن به ايرانی پيشرفته، آزاد و آباد بردارند .
۸ خرداد ۸۸

حميد احراری/ طاهر احمدزاده/ بابک احمدی/ ابوالفضل بازرگان / پروين بختيارنژاد/ محمد بسته‌نگار/ محمدحسين بنی‌اسدی/ بهزاد بهزادی/ محمد بهزادی/ مسعود بهنود/ حبيب‌الله پيمان/ مسعود پدرام/ مصطفی تنها/ غلامعباس توسلی/ محمد توسلی / مجيد تولّايی/ رضا تهرانی/ علی حکمت/ عليرضا رجايی/ تقی رحمانی/ حسين رفيعی/ عبدالعلی رضايی/ رضا رئيس طوسی/ محمدرضا زهدی/ احمد زيدآبادی/ عزّت‌الله سحابی/ نسرين ستوده/ سيدمحمد سيف‌زاده/ عيسی سحرخيز/ حسين شاه‌حسينی/ ماشاء‌الله شمس‌الواعظين/ احمد صدر حاج‌سيدجوادی/ هاشم صباغيان/ عباس صفايی‌فر/ کيوان صميمی/ اعظم طالقانی/ رضا عليجانی/ محمود عمرانی/ حسين قاضيان/ نظام‌الدين قهاری/ مرتضی کاظميان/ محسن کديور/ نرگس محمدی/ بدرالسادات مفيدی/ وحيد ميرزاده/ سعيد مدنی/ مينو مرتاضی لنگرودی/ محمودنکوروح/ ناصرهاشمی/ حسن يوسفی اشکوری/ ميرمحمود يگانلی/ ابراهيم يزدی


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, May 27, 2009

برای ازادی شمشیر می زدند


این مقاله ای است که برای دوره جدید صدای عدالت نوشته ام

آقای داگلاس الکساندر وزیر توسعه بین الملی بریتانیاست در کابینه گردون براون، و از چهره های جوان دولت است و در مباحثات مردمی به دفاع از سیاست های دولت می رود و از عهده بحث و مناظره خوب برمی آید. محبوب بود تا هفته گذشته که دیلی تلگراف در بین همه افشاگری ها که از هزینه های نمایندگان مجلس کرد، نام وی را هم آورد.

گناه آقای الکساندر که به ناگهان و در عین جوانی زندگی سیاسی اش در دست انداز بزرگی افتاده است، چیزی نیست جز این که در بین اسنادی که برای دریافت مبلغش به حسابداری مجلس نمایندگان داده دویست پاوندی هم هست که به عنوان کمک به نگهداری یک زمین فوتبال نوجوانان در حوزه نمایندگی وی پرداخت شده اما در حقیقت هزینه تبلیغات انتخاباتی اوست.

یک بار دیگر این خبر را مرور کنیم. آقای الکساندر که مانند همه وزیران بریتانیا باید نماینده مجلس باشد، نماینده حوزه انتخابیه پیسلی و رنفروشایرست. او در سال 2006 در حدود صد و پنجاه پاوند به زمین فوتبال این منطقه کمک کرده بود، در سال بعد هم برایش دویست پاوند قبض رسید که این را بین اسناد هزینه های جاری خود گذاشت که توسط مجلس [تا سقف مشخصی] پرداخت می شود. حالا روزنامه تلگراف فاش کرده که این پول به شرکت تبلیغاتی داده شده، تلگراف عکسی هم انداخته که نشان می دهد روی یک پارچه نام و شماره تلفن های آقای الکساندر کنار زمین فوتبال جوانان نصب شده بوده در ازای آن دویست دلار . پس آقای الکساندر از پول بیت المال برای مصارف انتخاباتی خود سوءاستفاده کرده است. با پول مردم برای خود تبلیغ کرده تا همان مردم به وی رای بدهند.حق همین است که حزب کارگر به او و هشتاد نماینده دیگر ابلاغ کرده که فکر نامزدی در انتخابات سال بعد را از سر به در کنند.

و جنجال در جزیره بریتانیا زمانی اتفاق می افتد که روه مو هیونبا رییس جمهور سابق کره جنوبی هم صبح بلند شد و برای راه پیمائی به کوه بلندی رفت که جنوب خانه اش بود، و نیم ساعت بعد از ارتفاع بلند خود را با سر به پائین انداخت و درگذشت. در نامه ای فاش کرد که دیگر تاب تحمل دشواری های زندگی را ندارد، یعنی تاب بی آبروئی را. داستان هم این است که او با شعار دولت پاک از مردم رای گرفت اما وقتی که دولتش ساقط شد نه شعار مبارزه با فسادش عملی شده بود و نه وعده حل مشکل روابط آن کشور با کره شمالی.

نکته اصلی آن که از چندی قبل روزنامه ها از رشوه ای نوشتند که یکی از اعضای خانواده وی دریافت داشته ، و اینک چنین می نماید که وقتی بر آقای اووه قطعی شد که اتهامی که روزنامه ها به او زدند درست بوده است. پس تاب نگاه ها را نیاورد. جسارت تکذیب نداشت و پایداری در مقابل خطا را درست نمی دانست. دروغ گفتن بلد نبود. تعبیرش از قدرت این نبود که می توان شکست را با هیاهو و وارد آوردن ضربه به رقیبان، وانمود کرد که پیروزی است.
افشاگری های دیلی تلگراف جز آن که بعد سیصد سال رییس مجلس نمایندگان آن کشور مجبور به استعفا شد، زلزله ای در ارکان دیگر حکومت از جمله دولت انداخته. گوردون براون مجبورست انتخابات پیش از موقع اعلام دارد و از حالا معلوم است که حزب رقیب وی پیروز می شود، تازه مقاله نویسانی مانند بن جانسون معتقدند تغییر هشتاد در صد نمایندگان و تغییر دولت کافی نیست و باید دموکراسی را شست.

دویست پاوند آقای الکساندر به خزانه برگردانده شد، بقیه نمایندگانی که پول زیادی از حسابداری مجلس گرفته بودند به دستور روسای احزاب پس داده اند، تقریبا همه آن ها از مردم عذر خواسته اند، گروهی اعلام کرده اند که در انتخابات آینده نامزد نمی شوند، عده ای برای همیشه ناگزیرند سیاست را تمام کنند، در این میان یک نفر نگفته است که دیلی تلگراف کار خطائی کرده است. جز آقای مارتین رییس مجلس همان که درشت ترین قربانی ماجراست. او در یک جلسه مجلس به روزنامه تاخت و اعلام داشت که این روزنامه به مجلس توهین کرده است. نمایندگان بهت زده شنیدند. شبش بن جانسون نوشت مجلس همان محلی است که پدران ما در آن جا شمشیر از نیام کشیده اند برای آزادی و اینک هیچ کس نگفت آزادی بیان چه می شود و منافعشان را نمایندگان به افتخارات ملی که یکی هم آزادی بیان است فروختند. فردای آن روز بود که تا آقای مارتین خواست باز هم از نمایندگان جانبداری کند زنی از میان آن ها برخاست و گفت شرم بر ما باد. چگونه می خواهید دهان حقیقت را ببندید.

مطبوعات آزاد با افشاگری هائی از این دست، که الان زلزله در حکومت بریتانیا انداخته، قدرت های حاکم را حجامت می کنند، خونش می ریزند، خون فاسدش را، و درست همین جاست که مردمی مطمئن به میدان می آیند با رای خود خون تازه و پاک به مدیریت جامعه می بخشند. پس رسانه ها به همان سرعت که توفان در انداخته اند نسیم زندگی بخش می وزانند و بدین گونه است که قدرت از فساد به دور می ماند، شفاف می شود، و مردم اعتماد می کنند. و قدرت این جوامع نه به لشکر و پول و پیشینه استعماری آن ها بلکه به آزادی است که آن همه را ضمان می شود.

همان که با وجودش جوامع بشری از گردنه های سخت می گذرند، مردمانشان اطمینان می کنند که وقتی خفته اند چشمانی بیدار است. پس آن گاه صاحب قلب مطمئن می شوند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, May 24, 2009

راست می گوید احمدی نژاد؟


این فشرده ای از سخنان آقای احمدی نژاد در اجتماع هواداران است که به زغم خود شرایط آخر دولت آقای خاتمی را بیان کرده است. نظر بدهید. از قبل هم گفته باشم که نظر نه ناسزا. نه توهین. مثلا اگر آماری از مهاجران به کانادا دارید کمک کنید. کمک کنید ادعاهای ایشان را روشن کنیم. این کاری است که از دست ما برمی آید. گفته اند:

ببينيد در حوزه اقتصاد در چه شرايطي بوديم.

- 1500 بنگاه بزرگ اقتصادي در نقطه بحران و آسيب جدي قرار داشت.

- روزانه ده ها و صدها اعتراض و تظاهرات برپا مي شد.

- فعاليت هاي عمراني در نقطه رکود بود.

- بيش از سه ميليون بيکار داشتيم.

- در سياست داخلي تزاحم، درگيري و ترويج کينه ورزي بود.

- مردم را قطعه قطعه و دسته بندي کردند.

- قصد تحقير ملت را داشتند.

- روزانه مساله کوچک و شخصي را با سرعت و فشار تبليغات و دخالت مديريت هاي ارشد تبديل به مساله مي کردند.

- روحيه عمومي، نشاط عمومي و اميد عمومي در معرض تهاجم و تخريب جدي قرار گرفته بود.

- در يک سال خروج بيش از 125 هزار متخصص به يکي از کشورهاي امريکاي شمالي صورت گرفت.
نقل کرده ام از روزنامه اعتماد روز شنبه

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, May 21, 2009

نخبگان و انتخابات؛ آیا قهر پایان می‌گیرد؟

این مقاله ای است که برای صفحه ويژه انتخاباتی بی بی سی فارسی نوشته ام

سه هفته مانده به برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، هنوز این انتخابات نتوانسته روشنفکران و نخبگان را همانند انتخابات قبلی به میدان بیاورد و درگیر مبارزه برای پیروزی کاندیداهايی کند که علائم روشن تری برای توسعه فرهنگی و رعایت اهل فکر می فرستند و علائق بیشتری برای توسعه فرهنگی از خود نشان می دهند.

سئوال این است که آیا نخبگان دلخسته از شکست در انتخابات گذشته، بار دیگر به قهر رو آورده اند یا در آخرین روزها از وحشت سانسور به نفع یکی از نامزدها به میدان می آیند؟

نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، که اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران بود که در دو دور انجام شد، بیش از همیشه در تاریخ سی ساله جمهوری در ایران، نخبگان را درگیر خود کرد.

در یک آزمایش سخت، و از دیدگاه روشنفکران جان فرسا، این بخش از جامعه به شدت درگیر انتخابات شد و به نوعی علیه شعارهای پیشین خود که نوعی تحریم ساکت بود، موضع گرفت.

پیشینه

تاریخ معاصر ایران از جهت نقشی که نخبگان در آن به عهده گرفته اند، از انقلاب مشروطیت در سال 1286 تا انقلاب اسلامی در بهمن 1357 کارنامه روشنی دارد.

دولت های حکومت سلطنتی مشروطه، با هر میزان از خودکامگی پادشاهان، نیاز خود را به نخبگان احساس کرده و همواره در جلب آنان کوشیدند، گرچه شرط اصلی دوری از تفکرات سیاسی بود، اما اگر این شرط پذیرفته می شد، زمینه رشد فراهم بود.

اما روشنفکران (که بخش پرنفوذی از نخبگان را تشکیل می دهند) از این مقوله دور بودند و جز دوران کوتاهی در نهضت ملی کردن نفت، آشتی روشنی بین آنان و نظام حاکم وجود نداشت.

نیمی از این دوران را مارکسیسم بر بخش بزرگی از جریان روشنفکری ایران حکومت می کرد و حضور اتحاد جماهیر شوروی در شمال کشور، حکومت را به سوی مبارزه با آن می برد که عملا مبارزه با روشنفکری معنا می داد.

آنچه در سه چهارم قرن بیستم روشنفکران را از نزدیک شدن به نظام حکومتی باز می داشت، همان تعریف قرن بیستمی روشنفکری بود که اروپا را در بر گرفته بود و در ایران علی شریعتی و جلال آل احمد از بزرگ ترین شارحان آن بودند و نسلی بر پايه همین تفکر تربیت شد و در انقلاب جلوه کرد.

این نسل به تبع الگوهای خود همیشه رفتار خود را علیه حکومت وقت تنظیم می کرد و از همین رو درگیر هیچ طرح سیاسی پوزیسیونی نمی شد؛ پس در رایج ترین نمونه ها، سکوت قهرآمیز، رفتار روشنفکران بود.

وقوع انقلاب و همصدايی با توده ها، کوتاه مدتی روشنفکران را به سوی آشتی با جریان انقلاب کشاند، اما کوتاه مدتی بعد (در سال 1358 همزمان با دیدار هیئت رییسه کانون نویسندگان با بنیانگذار جمهوری اسلامی) عملا این آشتی پایان گرفت.

سرکوب نشریات و کتاب های روشنفکران و زندانی کردن گروهی و اعدام دو تن از اعضای کانون نویسندگان و تبعید و مهاجرت بخش عمده ای از آنان عملا صحنه را در اختیار انقلابیون گذاشت تا نخبگان خود را تربیت کنند. فترت این دوران، بیست سالی به طول کشید.

انتخابات مجلس پنجم و انتخابات دوم خرداد به روشنفکران خبر داد که نخبگان جمهوری اسلامی می خواهند و می توانند فضای بهتری برای زیست روشنفکران فراهم آورند.

با این همه نشانه ای در دست نیست که روشنفکران در جریان این دو واقعه همصدايی های روشنی با نخبگان فن سالار نشان داده باشند. اما افق از جای دیگر باز شد و دولت اصلاح طلبان با رای خیره کننده ای روی کار آمد.

روشنفکران و دوم خرداد

هشت سال دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی، بهترین دوران کار و زندگی برای نخبگان و دانش آموختگان و روشنفکرانی بود که برخی از آنان بعد از انقلاب مهجور و منزوی شده بودند.

چاپ کتاب های متنوع، روزنامه های مختلف که سلیقه های گوناگون را تا اندازه ای ارضا می کرد، ساخت فیلم ها و به صحنه آمدن تئاترها و اجرای موسیقی های زنده فضای تازه ای را ایجاد کرد که اهمیت آن از دید نخبگان دور نماند؛ گرچه در همان دوره هم جناح راست از طریق گروه های فشار موانع جدی در راه توسعه فرهنگی ایجاد می کرد.

اما در پايیز 1377 در ماه عسل دولت دوم خرداد با روشنفکران و نخبگان، قتل چند تن از روشنفکران (محمد مختاری، جعفر پوینده، پیروز دوانی، مجید شریف) توسط گروهی که نیروهای خودسر اطلاعاتی خوانده شدند و ابتدا پروانه و داریوش فروهر را به طرز فجیعی کشتند، به مخالفان جمهوری اسلامی امکان داد تا تاکید کنند که امکان آشتی روشنفکران و نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد، اما تحولات آينده نشان داد که اجماعی در اين زمينه در ايران شکل نگرفته است.

حضور روشنفکران به همراه دیگر نخبگان (از جمله فن سالاران که بعد از پایان جنگ هشت ساله در کشور رشد کرده و سکان بازسازی و تحولات اقتصادی را در دست گرفته بودند) در انتخابات نهم ریاست جمهوری، حاصل تجربه ای بود که از همین کشمکش ها پدید آمد و به گفته دکتر عبدالکریم سروش بر بنیاد این نظر کارل پوپر قابل تبیین بود که نوشته است "وقتی باران آمد، باید چتری گشود".

آشتی نخبگان فن سالار و روشنفکران معترض، با بخش عمده ای از جامعه شهری در جریان انتخابات گذشته ریاست جمهوری حادثه ای بدیع بود که جز مواردی اندک در طول تاریخ یک صد ساله عمر قانون در کشور سابقه نداشت.

از این ترکیب اما پیروزی حاصل نیامد و برای سردی و دیر باوری کنونی نخبگان هم توجیهی جز این نمی توان داشت که شکست را انتظار نداشتند. آیا به دنبال آن شکست بار دیگر راه نخبگان و توده های مردم از هم جدا شده است؟

امتحان سخت

انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری به ويژه برای روشنفکران امتحان سختی بود، چرا که بعد از سال ها به میدان در آمدند و خود را هدف تیر مخالفان قرار دادند.

به تعبیر یک نویسنده، روشنفکران در جریان انتخابات تابستان 1384 ناگزیر شدند علیه خود برخیزند، و مردم را دعوت به دادن رای به کسی کنند که بیش از بیست سال - همصدا با مردم - علیه وی تبلیغ کرده و در لابه لای پیام های خود او را مظهر فرهنگ و نظامی دانسته بودند که جز آزار روشنفکران و سانسور آنها در سر نداشته است.

اما به ويژه در دور دوم انتخابات نهم ریاست جمهوری (تیر 1384) بازی به گوشه ای رسید که چاره ای جز انتخاب بین یک جوان تندرو و احساساتی یا یک روحانی کارکشته نماند و چنین بود که نه فقط نخبگان فن سالار که گروهی از روشنفکران همیشه معترض هم به میدان آمدند و از مردم خواستند که به همان کسی رای دهند که هشت سال قبل، در اوج نهضت اصلاح طلبی با تکرار القابی مانند "عالیجناب" به مقابله با وی رفته بودند.

استناد اصلی روشنفکران برای دعوت مردم به دادن رای به اکبر هاشمی رفسنجانی در انتخابات گذشته همان بود که چند سال قبل در فرانسه اتفاق افتاده و چپ ها را واداشته بود به دشمن همیشگی خود، ژاک شیراک، رای بدهند تا مبادا ژان ماری لوپن نماینده راست افراطی به کاخ الیزه نزدیک شود.

تجربه ایران به تحلیلگران انتخاباتی نشان داد که نخبگان و روشنفکران گرچه در انتخابات نهم بازنده شدند اما وزن اساسی دارند و می توانند در سرنوشت انتخابات - به ویژه در شهرهای دانشگاهی - اثر بگذارند، منتهی برای چنین کاری نیاز به رسانه هايی فراگیر دارند.

به باور تحلیلگران سیاسی، یکی از اصلی ترین دلایل جدايی راه نخبگان از رفتار جمعی توده ها، در همه سال های بعد از انقلاب در نگاهی می گذشت که این دو طبقه به صحنه سیاسی و امکانات موجود در آن داشته اند.

روشنفکران که در پاره ای موارد علمداری نخبگان جامعه را به عهده داشته و عملا طبقه مرجع را ساخته بودند در جست و جوی آرمان های انسانی عدالتجویانه، در نوشته ها و آثار خود به راحتی امروز را فدا می کردند.

اما توده مردم چنین نبودند و خواستار بهبودی هر چه اندک در زندگی روزمره خود بودند. درگیری در بحث های عمقی سیاسی از سرگرمی های روزمره توده مردم نبود.

اکنون پرسش پیش روی روشنفکران این است که چطور می خواهند ارتباط خود را با توده های رای دهنده مردم احیا کنند؟

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, May 16, 2009

کار از دست آیبتا خارج شد


کارتون نیک آهنگ کوثر - روز

یکی از جمع امیدواران، یکی از طایقه عاشقان، یکی از راسته مجنونان تلفن کرد تا بگوید آن که یک هفته ای بود منتظرش بودیم، نوزادی که دیشب پا به جهان گذاشت و خستگی ده روزه رفع شد، روزنامه یاس نو، نرسیده توقیف گشت. یعنی بگو سرزا رفت. بچه ای که صد مادر دارد، صد شیون دارد، با نامه ای از قاضی مرتضوی رفت. تکرار آن چه تا شش سال پیش رخ می داد و کم کم داشت از یادمان می رفت.

یکی دیگر از جمع امیدواران برایم نوشته است کاش آیت الله شاهرودی زودتر رفته بود و می گفتیم دیگر به زمان ریاست او نشریه ای بسته نشد. کاش یکی از منصوبان ایشان نبود که با ارسال نامه ای به بهانه اعتراض به رای رفع توقیف یاس نو را توقیف کرد. به زمان ریاست کسی که همین دیروز نگرانی خود را از پلیسی سازی فضای کشور، از رای تند قضات برای زندان و خودمختاری نیروی انتظامی بیان کرده بود. کاش می شد به ایشان نامه ای نوشت و گفت چرا اعتراض دادستان محترم تهران تا دو سه هفته قبل اعلام نشده بود تا مجنونان این همه امیدوار و بعد این همه نومید نشوند.

انگار دستی می خواهد درست زمانی که نهال امید در دل بچه ها روئیده، آن را قطع کند، انگار یکی راضی بدان است که اشک را در چشم این مجنونان جوان ببیند، یکی می خواهد دعاگویان را زیادت بخشد.

طرفه حکایتی به یاد می آید. یاس نو در اولین دوره حیات خود وقتی توقیف شد – همراه با روزنامه شرق – که دو روز مانده بود به برگزاری انتخابات مجلس هفتم. یکی از جمع مجنونان بعدها نوشت تعطیل دو روزنامه موفق که وابستگی شان به جبهه اصلاحات مشخص و معلوم بود، در حقیقت چنین معنا می داد که جناح شکست خورده راست دریافته بود که برای به هر ترتیب و به هر قیمت پیروز شدن در انتخابات باید خار راه را برداشت. یادتان هست که آن انتخابات چه شد. از قلع و قمع داوطلبان نمایندگی مجلس توسط آقای جنتی تا بی رغبتی که مردم نشان دادند و حاصلش هم پیروزی حداقلی جناح راست در انتخابات. بالاترین رای متعلق به آقای حدادعادل بود که از انتهای جدول منتخبان انتخابات ششم خیلی کمتر بود. یعنی به این نسبت مشارکت پائین آمد تا راست برنده شود. و این مقدمه پیروزی های بعدی باشد.

حالا به نظر می رسد همان وضعیت است. انگار یکی در سطوح بالا خبر گرفته است که دارند باز می گردند هواداران اصلاحات، یکی خبر موثق آورده است. کیهان از تهدید به ترور و تکرار سرنوشت بی نظیر تا فحاشی به روحانیت، از سکوت در برابر سنت شکنی و تمنا برای این که پاسخی از واشنگتن برسد. از سوء استفاده های مالی تا دروغ های مشهود. همه کار می کند برای ماندن. تازه می نویسد همه رقیبان احمدی نژاد سرشان به خارج متصل است [دیگر نهایت به حراج گذاشتن همه چیز برای ماندن در قدرت] و جالب این که اصرار دارند باور کنیم که مقصود از این همه تقلا خدمت است. ما هم نمی پرسیم اگر گروهی چنین کشته و مرده خدمت اند چرا از بازرسی می ترسند چرا هر که از آن ها جدا می شود دشمن می شود. چرا این همه چریدن دنبه ندارد چرا مسکن را چهار صد در صد ارتقا داده اید، چرا تورم را سرسام آور بالا برده اید. قیمت ها چرا چنین است. چرا بیکاری در این اندازه است. چرا بالاترین درآمد نفتی تاریخ را به زباله دان فرستاده اید، چرا با شعار ساده زیستی یکی یکی اعضای کابینه میلیونر از کار در می آیند. چرا استفاده از بیت المال برای تبلیغات، برای ماندن در قدرت مباح شده است. چرا کراهت دروغ گفتن از میان رفته است.

و این ها همه سئوال هائی است که باید به گوش مردم نرسد. اگر برسد، درست دریافته اند دوستان، مردم ساده عاشق صداقت به آن ها رای نخواهند داد، اگر به گوش مردم برسد که پسر جناب علی آبادی به چه اموری متهم است لابد دیگر نمی توان به هوای مبارزه با مفاسد اقتصادی رای گرفت. دیگر حنای کشف مافیا رنگ نخواهد داشت. برای این که به گوش ها نرسد البته که باید دنبال بهانه گشت و حتی به بهای ظلم به گروهی از مجنونان که دل به هوای خدمت رسانه ای داده اند، روزنامه تعطیل کرد.

نشانه ها بیش از آن است که به نظر آید. خوب است به دیده بصیرت بنگرید که مدعیان خدمت چه بی تاب هستند برای ماندن بر سر قدرت. ادعای دینداری داشتند اما جواب سربالا دادن به علما از رییس جمهور که دیگر به قم و مشهد امکان سفرش نیست گذشته فیلمساز مخصوص رییس جمهور و دفتر ریاست جمهوری هم برای علما لغز می خواند "که ندانسته آلت دست شدند و علیه یوسف من جبهه گیری کردند" یک لحظه تصور کنید اگر شاه سابق یا نخست وزیرانش این گفته بودند و یا حتی در دوران معاصر یکی از وزیران هاشمی یا خاتمی گفته بودند چنین سخنی را. البته باید کس این ها را نداند. البته که باید روزنامه ها گفته های گذشته و امروز مقامات را کنار هم قرار ندهند. روزنامه یعنی وطن امروز، روزنامه یعنی کیهان، روزنامه یعنی ایران دوره اخیر که در روزگاران آینده باید در مجلدهائی جدا از گذشته و آینده اش جلد و نگهداری شود.

باری سرزا رفتن یاس نو و عزادار شدن جمعی از مجنونان حرفه خبر و آگاهی – آن هائی که عزت طلبی و سلامت نفس اجازه شان نمی داد که به خورشید و وطن امروز بروند - جزئی از کل است. هزار نشانه دارد وحشت راست از باخت در انتخابات ماه آینده. یکی دیگرش این که ارگان جناح راست که نشریه رسالت باشد باز فضا را خطری دید و سرمقاله های حامد دهخدا [اسم مستعار علی حسین پناه سخنگوی حزب الله] جای مقالات امیر محبیان را گرفت. و این وردی است که موقع خطر می خوانند. و چون آب از اسباب گذشت باز مصلحت اندیشه می شوند و هوادار فعالیت حزبی و ارامش طلبی و پرهیز از ساختار شکنی.

مرتضوی، حسین پناه، انصار، آقای خزعلی همه کسانی هستند که موقع خطر از دست دادن قدرت جناح راست به آن ها متوسل می شود. آن هم موقعی که به نظر می رسد به زبان خوش مردمی نمی توان بازی را برد. یعنی کار از دست آیبتا خارج شده باید رفت سراغ سرچمبک .

می گویند در سال های بعد از شهریور 20 که دیکتاتوری رفته و دموکراسی آمده بود آقا سیدضیا هم از فلسطین برگشته و خود دستگاهی به راه انداخته بود، نمایندگان مجلس و سیاست پیشه گان و ارباب جراید در قهوه فروشی آیبتا در چهارراه اسلامبول جمع می شدند و نقشه می کشیدند و گاه با همین نقشه کابینه ای [مثل کابینه صدر الاشراف] را سرنگون می کردند و گاه استیضاحی مطرح می شد و به این ترتیب مطابق قواعد معمول دموکراسی ها بر صحنه سیاسی اثر می گذاشتند. با آمدن سید ضیا و دایر شدن حزب اراده ملی، رضا آشتیانی زاده آقازاده سیاست پیشه و جسور، اصطلاحی را باب کرده بود که تعرض به بسیاری از ریزه کاری های سید داشت. هر وقت از نقشه های پارلمانتری و سیاسی کار بر نمی آمد می گفت کار از دست آیبتا خارج شده افتاد دست سرچمبک.

اشاره آشتیانی زاده به مهدی ماست بند از بازار سرچمبک بود که دسته راه می انداخت، تظاهرات جور می کرد، روزنامه ای را وامی داشت که فحش های چاله میدانی بنویسد و زدوخوردی راه می انداخت و خلاصه کاری را که از عهده جماعت فرنگی مآب قهوه خور آیبتا برنمی آمد به فوت و فن مهدی، ماست بند سرچمبک، راه می افتاد. در این مواقع سید ضیا آدم می فرستاد دنبال آقا مهدی ماست بند.

این همه گفتم تا بگویم در دنیای امروز چنین روش هائی جز آن که زشت است کهنه و از مد افتاده، پادزهرش هم در آستین جوانان و دانشجویان است. فقط همتی باید.

اگر هر کدام از جوانان به راستی رسانه ای شوند به سادگی این بازی به هم می خورد. هر کدام از جوانان یک یاس نو می شوند. و به نظرم با همه محدودیت ها عملی است و کاملا عملی است. و احساسم این است که آخرین اشکی است که در چشم مجنونان رسانه ها می نشیند. در همین دو سه هفته کارها می شود کرد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

اعتباری که رهروان می بخشند


این مقاله روز یکشنبه اعتماد است

يک نامه در صندوق پستي دنياي مجازي افتاد عنوانش بود «پيش بيني بحران، از 142 سال قبل». مقصود بحران همه گير اقتصاد غرب است، بحران اعتباري، بحراني که پايه پول و اقتصاد و ليبراليسم و مبناي تفکر کينزي را لرزانده است. بحراني که ابعاد وحشتناکش مي گويند هنوز ظاهر نشده، اما خواب از مردم غرب ربوده است.

مردمي که تا به حال خود را سرزنش مي کردند که چرا دو سال قبل به هشدار نوريل روبيني - مشهور به دکتر دووم - بزرگ شده تهران و درس خوانده در معتبرترين دانشگاه هاي اقتصاد و يکي از چهار اقتصاددان بزرگ امروز جهان عنايت نکردند. و ندانستند که خانه سست و بي بنيان است و هر آن فروريختني. خانه عنکبوت است.

اي ميل خبر مي دهد 142 سال قبل هم يکي ديگر پيش بيني کرده بود بحران را. کارل مارکس. و جمله يي نقل شده از کتاب کاپيتال مارکس.

«سرمايه داران بزرگ تا طبقه کارگر را به خريد کالاهاي مصرفي گران قيمت، خانه و تجهيزات تکنولوژيک معتاد کنند، به آنها فشار مي آورند تا از بانک ها وام و اعتبار بگيرند و بدهکار شوند. تا جايي که اين بدهي ها ديگر پرداختني نخواهد بود. آنگاه اعتبارهاي سوخت شده بانک ها را به سوي ورشکستگي مي برد و چاره يي نمي ماند جز ملي کردن آنها.»

خواندن جمله يي چنين آه از نهاد هر کس برمي آورد. پس مرد بزرگ کارل مارکس گفته بود. 142 سال پيش گفته بود و ديده بود پايان کار را. اما چندان که اين نامه الکترونيکي در فضاي مجازي مي چرخد حيرت ها چندان نمي پايد و ندا درمي آيد کلمات و تعبيراتي مانند «کالاهاي مصرفي گران قيمت» يا «تکنولوژي» متعلق به نيمه دوم قرن بيستم است نه از قرن نوزدهم که مارکس در آن زيست. کشف مي شود اين ترجمه ساختگي کار کساني در سيبري 2008 است نه لندن سال 1867. پس مجله هفتگي تايمز لندن هم خوشمزگي مي کند که «بحران را نه نوسترا داموس نه کارل مارکس و نه گرچو مارکس و نه هارپو و نه حتي چيکو پيش نديده بودند». ديگري نظر مي دهد که «مرد ريشو اگر پيشگويي مي دانست چرا فروپاشي بلوک شرق و ممالکي با نظام هاي مارکسيستي را نديده بود.»

در اين ميانه يک ايراني هم نظري داد. نوشت؛ حتي اگر آن کلمات بديع قرن بيستمي حذف شود به گفته کساني به بزرگي کينز غپيام آور اقتصاد آزادف باز هم مارکس آدم بزرگي است و کاپيتال اولين اثر برجسته در اقتصاد مدرن. حتي اگر گولاک و اردوگاه هاي سيبري و قره قوم صدها برابر از اينکه هستند بزرگ تر شوند و هولوکاست به فراموشي سپرده شود. حتي اگر بنويسند و ثابت کنند استالين چند برابر کشتار هيتلر و چنگيز و مغول آدم کشته است.

جهان را مردان تفکر ساخته اند و مارکس تنها متفکري نيست که دستاورد تفکراتش وسيله قدرت طلبان شده است. آنقدر شده است که بازي استاليني چيزي از بزرگي مرداني که انديشيدند و انديشيدن را ياد نسل ها دادند، نمي کاهد. حتي مي توان از زبان مارکس و انگلس گفت گرم يادآوري يا نه، من از يادت نمي کاهم. چنان که تاکنون جهان سرمايه داري بارها و بارها خبر از دفن مارکس داده است. هميشه رونق اقتصادي غرب مصادف بوده است با برگزاري مراسم تشييع جنازه مارکس. اما چندي نگذشته خواب شان پريشان شده است چون به صدايي دريافته اند از پشت شمشادهاي براندنبورگ مرد ريشويي با دست هاي کوچک و مغز بزرگ دارد راه مي رود.

به نوشته آن ايراني مردان بزرگ جهان، آنها که تمدن ها را ساخته اند کمتر بخت آن داشته اند در به اجرا درآمدن پندارهايشان دخالت کنند. بيشترين حاصل انديشه شان فرصت قدرت مداري کساني شده که درک و فهم درستي از آنها نداشته اند. ميراث بيشتر مردان تمدن ساز روزگاراني در دستان کوچک آدم هايي قرار گرفته است با زبان هاي دراز. تنها ميراث شاه اسماعيل نابغه نبود که به دست شاه سلطان حسين تاجي شد و بر موهاي فرفري و خاک گرفته محمود قلزائي گذاشته شد.

اگر پوستين مارکس تن پوش اروپاي صنعتي شده بود و لنين آن را بر دوش نمي انداخت به قلب موژيک ها در يخبندان دهقاني روسيه نمي برد، اگر ميراث آن مغز بزرگ در ملي گرايي آن گرجي قدرت مدار ضرب نمي شد و از آن سلطنت مطلقه يي به نام ديکتاتوري پرولتاريا به وجود نمي آمد. و اگر چنان ها نمي شد چه بسا جهان امروز جهاني ديگر بود. آرمانخواهان امروز بي الگو نبودند. و دريغ و درد روزان و شبان شان نبود.

نور ببارد بر آرامجايش - نورعلي خان برومند - مي گفت "ابوالحسن خان ساز خوش نمي زد، شتاب داشت انگار پشت سرش گذاشته بودند، اما تا بخواهي پرويز و مهدي و حبيب و حسين پنجه شيرين دارند و آرشه خوش مي کشند، پس نام ابوالحسن خان جاودان مي ماند، چون پيروانند که به رهروان نام و اعتبار مي بخشند".

به اعتبار اين سخن چه بسا از رهروان تفکر جهاني که نام شان نماند و نمي ماند، چون رهرواني نداشتند خردمند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, May 13, 2009

با چشمی گریان و چشمی خندان


این مقاله آخر هفته اعتمادملی است

هيچ انسان آزاده‌اي نمي‌شناسم که از آزادي دختر جواني که به تشخيص جامعه جهاني و دادگاه جمهوري اسلامي گناهي در خور زندان نداشته، خوشحال نشود. اين خوشحالي در انحصار خانم هيلاري کلينتون و آقاي اوباما نيست. اما گويا علت آزادي خانم صابري لبخندي نيست که بر لبان دختر ايراني به تعبير بهمن قبادي با چشمان ژاپني و لهجه آمريکايي نشست.

حکم 8 سال زندان براي خبرنگار جوان ايراني از يک جهت مانند حکم اعدام دکتر آقاجري بود که از همان اولين لحظاتي که صادر شد کسي ترديد نداشت که اجرا شدني نيست. حتي اگر دانشجويان با غيرت دانشگاه‌ها براي انتقاد از اين حکم تجمع‌ها برپا نمي‌کردند آقاي خاتمي نمي‌گفت و آقاي کروبي رئيس مجلس وقت به آن حکم رنگ‌ننگ نمي‌زد باز هم کسي نبود که نداند اعدام استاد جانبازي با آن سوابق روشن ملي و انقلابي و دانشگاهي ممكن نيست.

همچنان که حکم دکتر آقاجري هزينه سنگيني برداشت، داستان دستگيري و آزادي رکسانا صابري هم هزينه‌ساز شد و از آنجا که رئيس‌جمهور هم در ميانه کار پرهيز تفکيک قوا را شکست و در نامه‌اي وارد اين پرونده شد، مي‌توان گفت بخشي از هزينه ايجاد شده بر دوش دولت افتاد. و چون انتخابات نزديک است شبهه عمل انتخاباتي پيش آمد و گوشه و کنايه‌هاي طنزنويسان مويد اين مدعاست. و چون کار مغازله و کرشمه رئيس دولت ايران با رئيس‌جمهور جديد آمريکا هم از آرزو به تمنا رسيده است باز زاويه تازه‌اي گشوده شد که از اتفاق، رسانه‌هاي بين‌المللي همه اين بخش را ديده و حتي نوشته‌اند که رئيس‌جمهور سوئيس واسطه و ميانجي اين اقدام بوده است.

از اين زاويه ماجراي آزادي رکسانا صابري به ماجراي آزادي ملوانان انگليسي هم شباهت مي‌برد که اولين هديه به دولت بود. و اگر کسي گمان بد نکند به ماجراي فرار شهرام جزايري از زندان و يافتن و بازگرداندن هم شباهتي دارد که بعد هم اعلام شد که همدستانش در ادارات حکومتي شناخته شده‌اند.

و چون شباهت‌ها مجموع شد آنگاه اگر در اذهان، به قاعده‌اي تبديل شود و از آن به اين نتيجه برسند که بابا کدام حکم، کدام گناه، کدام اتهام... همه‌اش بازي است، نبايد آنان را سرزنش کرد. که از اين تکرار جز همين نمي‌زايد. بدترين زاويه‌اي که اين نوع مصلحت انديشي‌ها دارد آنجاست که دستگاهي را بي اعتبار مي‌کند. انگار بخش مهمي از احکام آنجا به مصلحت صادر مي‌شود. و البته که هر کس حق ندارد مصلحت خود را مصلحت مردم و جامعه و نظام ببيند.
اينکه ايران بهتر است تنش روابط خود را با آمريکا کاهش دهد، اينکه 30 سال خصومت بس است و موقع آن رسيده که مذاکره شود، اينکه تحولات منطقه‌اي و جهاني و از جمله انتخاب يک رئيس‌جمهور با مشخصات اوباما موقعيت خوبي در اختيار ايران قرار داده است براي پايان دادن به يک دوران و آغاز دوراني تازه، همه اصولي است که درباره‌اش فراوان نوشته شده و هيچ کس با آن مخالف نيست. اگر هست مانند برخي از همکاران جدي نيست و موقعش که شد به سرعت ماشين بي فرمان، فرمان پيدا مي‌کند و مي‌چرخد. ترمز هم دارد، محکم هم کار مي‌کند که اين حکم هم نتيجه تکرار شبهات است.

اما سوال اين است که بيگانه‌گرفتن مردم و خودي‌گرفتن بيگانه براي انجام تغييري در سياست خارجي آيا صحيح است يا برعکس. در چنين مواقع حکم شرف و عزت اين است که مردم ايران که 30 سال است هزينه گاه سنگين چنگ انداختن به صورت ابرقدرت آمريکا را پرداخته‌اند، اول از همه در جريان تغيير سياست‌ها قرار گيرند و توجيه شوند. وقتي مردمي پشت سر دولت بودند اصلا امتيازدادن لازم نيست. نيازي نيست براي خريد لبخندي دستگاهي را بي‌اعتبار کردن. وقتي مردم ايران خودي شدند هيچ لزومي نخواهد داشت توسط رئيس‌جمهور سوئيس پيام فرستادن که هر کار مي‌خواهي بکن قبل از انتخابات بکن.

باري شادمان از اينکه همزمان با برپايي جشنواره کن و توجه منتقدان جهان به فيلم ايراني ساخته بهمن قبادي، رکسانا صابري آزاد شد. با تبريکي به او با چشمي خندان و چشمي گريان، جمله قبادي را تکرار بايد کرد که در نامه‌اش خواست پرونده دخترکي با لبخند ايراني و چشمان ژاپني را سياسي نکنيد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, May 9, 2009

تراژدي شاه و امير


به بهانه گذشت یکصد و سیزده سال از ترور ناصرالدين‌شاه این مقاله را برای اعتماد ملی نوشته ام

خودکامگان تا در تخت جا مي‌گيرند، اول کار که مي‌کنند پاک کردن نام گذشتگان است. اين تصوير يک خودکامه شرقي است. خودکامگان غربي که برخي‌شان بارها در خودکامي و خشونت و بدکاري از همتايان شرقي خود سر بوده‌اند، اما قصد پاک کردن نام گذشتگان و تخريب آثار آنها نداشتند. با هم جنگيده و يکديگر را کشته‌اند، ثروت و حتي همسر شکست خورده را تصاحب کرده‌اند اما چيزي را از ميان نبرده‌اند تا نامي را به خيال خود از صفحه روزگار شسته باشند.

هم ساعت و صندلي لوئي شانزدهم و لباس ماري آنتوانت هست در جمهوري فرانسه و هم يادگاران کرامول شاه‌کش هست در انگلستان پادشاهي. به همين يک نشانه؛ غربي‌ها شناسنامه دارند، نشانه دارند، تاريخ دارند و شرق ندارد. اما تا بخواهي شرق افسانه دارد. افسانه‌هايي که گاه به کار لالائي مي‌آيد و به کار خفتن. بيداري از آنان کمتر مي‌آيد.

کودتايي که در سوم اسفند 1299 در تهران رخ داد، تنها بخش نظامي سفارت بريتانيا را با خود داشت که از ضعف ناشي از هزينه‌هاي جنگ جهاني اول داشتند پروپاي خود را جمع مي‌کردند و نگران بودند. تا آن زمان قدرت‌هاي غربي ايران فقر را نه که تحمل مي‌کردند بلکه بيشتر مي‌خواستند اما از اين زمان به بعد با استقرار اولين حکومت شورايي جهاني در شمال ايران، خوف آن بود که ضعف حکومت مرکزي و دموکراسي تازه تاسيس راه بر بلشويک‌ها باز کند و به چاه‌هاي نفت جنوب برساندشان. پس وضعيتي لازم بود که بيش از آن از لندن پول نخواهد، پشت به همسايه شمالي کند، نخبگان ملي گرا و روحانيون ضد غربي را هم سرکوب کند. سيدضياءالدين طباطبايي کار را شروع کرد اما زود آشکار شد که مطلوب او نيست بلکه سردار سپه است که سيد برگزيده بودش. چنين بود که رضاخان ميرپنج شد سردار سپه و شد شاه و در يک موقعيت تاريخي امکان آن را يافت که حتي بريتانيا را هم ناديده بگيرد ولي از راه منحرف نشود. در اين معامله ايران نو شد، متجدد شد، دانشگاه يافت و امنيت، اما نه فقط دموکراسي قرباني شد بلکه شناسنامه معاصر هم به دور انداخته شد تا شجره‌نامه‌اي چنان نوشته شود که گويي ايران برهوتي بود و هيچ مديري نداشته تا «پهلوي»طلوع کرد. و کس نپرسيد اگر چنين بود چگونه اين کشور از حادثات بزرگ با صدمات کوچک گذر کرد. اگر همه گذشتگان گماشته بيگانگان بودند کدام نيرو محافظ کشوري ضعيف و بدون لشکر شد در جهاني جنگلي. جز درايت دبيرانش و کارگزارانش و وطن‌پرستي ايلات و عشاير ملکدارانش.

اين فسانه به دروغ آميخته نزديک 60 سال در کتاب‌هاي درس نوشته و در مدارس تازه تاسيس و دانشگاه مدرن به چند نسل خوانده شد. آن تاريخي که تخريب شد صد البته که افتخارآميز نبود که اگر بود بدان سادگي دموکراسي حاصل مجاهدت‌هاي مشروطه را در پاي رضاخان قرباني نمي‌کرد، اما هر چه بود واقعيت داشت. نه فقط تکيه دولت و دروازه‌ها و ارگ تهران خراب شد بلکه در تاريخ بازنوشته و دستکاري شده بنا به ميل رضاشاه و دستگاه بي‌سوادش، سرنوشت و تصوير دو کس هم به تمامي مخدوش گشت. يکي ناصرالدين شاه بود و ديگري نوه‌اش که آخرين پادشاه قجر باشد. رضاشاه از اين دو سخت مي‌ترسيد.

جوان‌ترين پسر ناصرالدين‌شاه كه تحصيلکرده اتريش و همکلاس وليعهد و شاهزادگان اروپايي بود نه فقط از تهران دور نگاه مي‌داشت بلکه در هند و در لبنان هم مراقبشان بود و کس جرات تماس با او نداشت. بدين‌سان مردم ايران از شناخت دو نفر محروم ماندند که هر دو نقشي بزرگ داشتند. ناصرالدين شاه آخرين امپراتور [يا شاهنشاه] ايران بود. در 50 سال سلطنت او هر چه در فرنگ ظاهر شد [ به جز دموکراسي که ديکتاتورها از آن چنان مي‌گريزند که ديو از نام مقدس]، اگر نه به دست دولت توسط بخش خصوصي به ايران رسيد. بانک، پست، راه‌آهن، تجارت خارجي، تلگراف، ايجاد دولت، سيستم اداري، بودجه و برنامه، سفارتخانه‌هاي مقيم در کشورهاي مختلف جهان. او نخستين پادشاه ايران بود که از خط و ربطش پيداست که ادبيات مي‌دانست، از احوال جهان خبر داشت. اولين است که به سفر رسمي به فرنگ رفت. زبان فرنگان مي‌دانست. اما همه اين امتيازها در مقابل داغي که بر دل ايران گذاشت، وقتي جواني و مستي و اغواي مادر کار خود کرد و فرمان قتل معلم و مقتداي خود داد.

از اين جهت هم ناصرالدين شاه همانند شاهان تاريخي شد که موضوع نمايشنامه‌ها و قصه‌هاي مردان بزرگي همچون شکسپير بوده‌اند. تراژدي خلق شد، ديکتاتوري و اختناق دوران رضاشاهي مانع از آن شد که اين تراژدي پرداخته شود و تا عوامل آن زنده بودند به بند کلمات درآيد. ناصرالدين شاه دست پرورده امير بود. هم از اين رو با پدرش تفاوت‌ها داشت، باسواد بود و ميل به ترقي را امير در نوجواني در دل او کاشته بود. سهرابي بود که رستم خود را جگر دريد. و جاودانه عزادار ماند. نامه‌هايش باقي است که چگونه نظم اميرنظامي را آرزو کرد و حسرت برد. چگونه به سپهسالار که دست پرورده امير بود ميدان داد تا اصلاحات کند. چگونه هر سال که از فراهان و آشتيان گذشت سراغ گرفت تا ببيند از بستگان کربلايي قربان [پدر اميرکبير] کسي هست و اگر بود وي را همراه کرد و شغل ديواني بخشيد. به جبران داغي که بر دلش مانده بود به مادر چنان سخت گرفت که نامه‌اش هست به خدا پناه برده است. آنجا مي‌نويسد «براي تنها پسر خود که مادرم گناهم اين است که ترا زياده مي‌خواستم و تحمل هيچ زخم چشمي به تو نداشتم، حالا مرا چون فاحشگان رانده‌اي و هيچ اعتنايم نمي‌کني.»

ناصرالدين شاه براي مرهم نهادن بر دل خود و بر زخمي که به سرنوشت ايران زد با کشتن اميرکبير، رسم و عهدي را كه جدش نهاده بود براي بيمه کردن قجرها زير پا نهاد. قرار بود که وليعهدان قجر از مادر قجر باشند [ تقليدي از خاندان‌هاي سلطنتي اروپايي که رضا شاه هم به جا آورد و در قانون اساسي پهلوي نوشتند وليعهد بايد از مادري قجر نباشد]. اين رسم قرار بود دست نخورده بماند، چنانكه ناصرالدين شاه دو پسر بزرگ خود را به جرم آنکه مادرشان قجر نبود از سلطنت محروم ساخت و وليعهدش سومين پسر او بود. اما وقتي به يتيم مانده‌هاي اميرکبير رسيد جانش لرزيد و قانون اساسي قجر زير پا گذاشت و دختر امير را به وليعهد خود سپرد، در حقيقت سلطنت بعدي را ميان بازماندگان خود و معلم مقتولش قسمت کرد. و قجرها معتقدند به همين تخلف بود که بر سرشان آن آمد. اولين پادشاهي که از کشور رانده و تبعيد شد. اولين پادشاهي که مجلس وي را عزل کرد و براي سرش جايزه نهاد [محمد علي شاه] نواده ناصرالدين شاه و هم نواده اميرکبير بود.

متملقان درباري تصوير اميرکبير را همه جا پاک کردند تا نامش را از دل‌ها پاک کنند اما ملت ايران سياه‌پوش اميرکبير شد [گرچه تا 100 سال بعد که فريدون آدميت کتاب جاودانه سرگذشت امير را تز دکتراي خود کرد، مردم ايران گهر يکدانه تاريخ خود را کشف نکرده بودند] و هم سياه‌پوش ناصرالدين شاه وقتي که به تير ميرزا رضا کشته شد و هم سياه‌پوش ميرزا رضا و تاريخ اين است. شناسنامه ما اين است. تاريخ قصه ديو و فرشته نيست. تراژدي برخورد ناصرالدين‌شاه و اميرنظام، در ديو و فرشته‌انگاري‌ها خوانده نشد. نخوانده ماند. و چون چنين شود تاريخ چراغ راه آينده نيست. و طرفه آنکه رضاشاه و پسرش در همان چاه افتادند که با سلطنت پهلوي کنده شد براي قجرها. يعني اينان هم در نگاه ديو و فرشته هيچ يک از کارها که کرده بودند به ديده گرفته نشد. تنها عيب‌هايشان در نظر نسلي بود که انقلاب کرد. با کشته شدن «آخرين امپراتور»ديگر نه که قجر پادشاهي بزرگ نيافت و سه نفري که بعد از وي پادشاهي گرفتند آب خوش از گلويشان فرو نرفت و ديرنماندند، بلکه پادشاهي در ايران ديگر سر نگرفت. پهلوي‌ها پادشاه به معناي سنتي نشدند. شاهزادگان هم از آنان برنيامدند. نه دنيا اجازه داد و نه آنان توانستند.

اميرکبير بزرگ بود و در دامن رجال ديواني برآمده بود، ادب ملکداري داشت، عشق به وطن و مردمش. از قائم مقام‌ها [ميرزا عيسي و ميرزا ابوالقاسم] آموخته بود و سر به راه پيشرفت وطن همچنان گذاشت که استادش. و سرنوشت را چنان پذيرفت که قائم مقام در باغ نگارستان پذيرفته بود. از وزيران خردمند قرون پيشين از نظام الملک و برمکيان و حسنک جز افسانه و يادي چند نمانده است تا بدانيم که اميرکبير در گذشته مانند داشته است. به قطع نمي‌توان گفت.

خيلي زود در چشم قجرهاي عاقل نشست و مجال آن يافت که معلم شاه آينده شود. تا به اينجا برسد خود را نمايانده و از حقوق ايران به شهامت و جسارت و سلامت دفاع کرده بود در کنفرانس ارزه روم و به شهامت اسناد وزارت خارجه قدرت‌هايي که سند نگاه مي‌دارند از همه همتايان فرنگي و روسي و ترک سر بود. شاهزاده جواني به او سپرده شد که براي سلطنت دشمن بسيار داشت مهمتر از همه پدرش و عموهايش. اميرنظام نوجوان را نه فقط ساخت که از ميان دسيسه‌هاي رقيبان فاميلي هم گذراند. همه برادران و عمويان مدعي را در روز موعود از دم تيغ گذراند تا مگر شاگرد خود را بر تخت بنشاند و با ميلي که به پيشرفت در دلش کاشته بود سرنوشت ايران را تغيير دهد. اما چنين نشد، مناسبت قبيله‌اي رشد نکرده، در جامعه استبداد زده، دخالت‌هاي متمدنان اروپايي که به يارگيري به ميان مناسبات قبيله‌اي آمده بودند، حسادت مادر حساس همه و همه چنان کرد که در نهايت ظلم به ايرانيان شد.

آن شاگرد، معلم خود را – که به پاداش خدماتش تنها خواهر شاه را هم به او داده بودند – در مستي عزل کرد و کشت. و بازيچه دسيسه‌ها و دروغ و سندسازي‌ها شد و سرانجام خوني بر دستانش شتک زد که با وجود 50 سال کوشش براي اميرنظامي کردن نظام، تاريخ با او يکدله نشد نمي‌شود. باري ملت‌ها را تجربه‌اي که از گذشته‌شان مي‌گيرند مي‌سازد. سلسله‌اي مي‌شوند که پيوند دارند، منقطع نيست تاريخشان. نقش‌ها فرشته و ديو نيستند. آدم‌ها همانند که بايد باشند؛ مجموعه‌اي از سپيدي و سياهي، تصميم‌هايي که مي‌گيرند نه چنان است که يا يکسره درست و ثواب باشد و يا يکسره خطا و خيانت. طرفه بازي روزگار نگر. نواده ناصرالدين شاه و اميرکبير که اولين و آخرين پادشاه دموکرات تاريخ ايران باشد، احمدشاه وقتي با دسيسه سفارت و قزاقان روبه‌رو بود و داشت تخت و تاج از کف مي‌داد پيامي گرفت. سيدحسن مدرس پيام فرستاد که چند نفر از سران ايلات اذن آن خواسته‌اند که کار سردار سپه تمام کنند و اين بختک از روي سينه سلطنت و ايران بردارند. پاسخ احمدشاه چنان بود که پيداست از سرگذشت جد خود آموخته بود وقتي گفت جدم خطايي کرد و برکشيده خود را فرمان قتل داد بدنامي براي قجر خريد، من اگر چنين کنم به همان سرنوشت مبتلا مي‌شوم.

همو کسي بود که وقتي نشان داد که خيال آن ندارد که قراردادي را که مردم نمي‌خواهند تاييد کند عمويش نصرت السطنه در لندن به او گفت با اين تصميم خط بطلان بر سلطنت قجر مي‌کشي. پاسخ داد کشيدم سلطنتي که بهايش سرسپردن به انگليس باشد نخواستم، سبزي‌فروشي در اروپا را ترجيح مي‌دهم. و سرنوشت خود رقم زد. گويي هنوز خون امير مي‌جوشيد. احمدشاه نواده اثرگذارترين قاتل و مقتول تاريخ ايران بود

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Monday, May 4, 2009

شرافت نقد شدن

بزرگان جهان را به تواضع و فروتني که داشته اند، به برخوردشان با منقدان خود، و به شهامتشان براي قبول خطا ‏نشانه مي زنند، ورنه رجزخواني شاني ندارد، درشت گوئي عزت نمي آورد. و آدمي درخت بي برست وقتي که مدام ‏خود را بنگرد در آينه و مجالي براي ديدن ديگران نيابد مگر براي فريب و تظاهر. و جهان را با افسوس نوشته اند.
<
گرچه افسوس خود فضيلتي است که از آگاهي مي آيد، ورنه بسيارترند آنانند که شرافت افسوس هم ندارند. مي آيند و مي ‏روند نه وزني بر کره خاکي مي گذارند و نه از آن مي کاهند.‏ آن قدر مثال تواضع و فروتني اوليا و بزرگان در دل تاريخ نهفته که بي اندازه است و در فرهنگ عمومي همه ملل ‏هست و مخصوص ما نيست. اما دريغا که مانند بسيار اخلاق حسنه ديگر، امروز مثالش در شرق کمياب است و غرب ‏راقيه بيش تر بدين صفات متصف است بي ادعا و بي اتصال و تظاهر مدام به الهيات، بي خواندن دعاي فرج در مجامع ‏جهاني.

آخرين شاه دو تن را داشت که از زمان طفوليت در کنارش بودند، محرم ترين ها. يکي سليمان خان بهبودي بود که تا ‏بود و در کار بود در روابط دربار با روحانيت و با توده مردم محلات هيچ خدشه اي نبود. سليم النفسي مردي که اول ‏کار منشي شخصي رضاشاه بود و بعد هم مشاور پسر او شد. تشريفات هيچ نمي دانست و درويش مسلک بود. دومي فتح ‏الله آتاباي که از ايلات شمال آمده و آبا و اجدادش با اسب سروکار داشتند به ظاهر رييس بيوتات و ميرآخور بود اما شاه ‏آخرين از جواني فقط از دست وي غذا مي گرفت. اين دو تن هيچ تظاهر نداشتند و کس از آنان بد نديده است.‏

فتح الله آتاباي نقل مي کرد به روزگاري هنگام اسب سواري در دشت هاي غرب و جنوب تهران، به يک گاري برمي ‏خورد که مردي با عبا پشت آن نشسته و گاريچي دارد در جاده خاکي مي راند. از کنار گاري که رد مي شود صدايي ‏مي شنود. نگاه مي کند دکتر مصدق بوده که از قلعه تبعيدگاه خود در احمدآباد خارج شده و به سمتي مي رود، عبائي بر ‏دوش و عصائي زير چانه. آتاباي چنان کم مقدار نبود که از عتاب ساواک بترسد لگام اسب را مي کشد و سلامي به ‏سابقه آشنائي هاي دور.

دکتر مصدق بعد از تواضعي که عادتش بود مي گويد مي بيني فتح الله خان چه جايگاه بلندي دارم. کدخداي قلعه اي هستم ‏که جز من و چهار تن خانواده آقا حسن در آن کسي نيست و حالا جعبه شيريني گرفته ام و براي خوش باش همدندان ‏خودم، کدخداي همسايه مي روم که نوه اش را داماد کرده است.

آتاباي مي گفت بعد چند دقيقه اي گفتگو وقتي گفتم ‏امري نداريد و خواستم جدا شوم گفت "سلام برسان، کدخداي احمدآباد خواستي ندارد". بعد پشيمان شد و گفت "آفتابم بر ‏لب بام است از من به او بگو. از قوام نجات آذربايجان مي ماند و از مصدق اين که خواست نفت مال ملت باشد و ‏نگذاشتند، گاهي فکر کن که از تو چه مي ماند. کاري بکن". اين را به شاه آخرين مي گفت.‏ اين که شاه کاري کرد يا نکرد سخني ديگرست و آن که غربال دارد در پي مي آيد. گليم بخت هر کس را هم خود مي ‏بافد.

اما اگر آن سخن خردمندانه دکتر مصدق را سرمشق کنيم آن گاه بايد گفت‎ ‎به روزگاران کس به ياد نخواهد ماند که ‏جمعيت گرد آورد و سخن بگويد تا برايش کف بزنند. يا قرار و قاعده هاي جامعه را به هم ريخته ادعاي سکندري کند، ‏يا از سر بي تجربگي سخن ها گفته و از سر خودخواهي ديگر حاضر به بازگشت از راي نباشد، هيچ نقدي را تحمل ‏نکند مگر با ناسزا گوئي، و بعد هم که به صحت گفته ناصحان و منقدان رسيد باز حاضر نشود حق صاحبان نقد را ادا ‏کند. ‏

و اين ها در زماني به قلم آمد که نقدي نوشتم بر کتاب نامداران ايراني که به زبان انگليسي توسط دانشگاه سيراکيوز ‏منتشر شده و در آن بر کار عباس ميلاني خرده ها گرفتم. او شرافت نقد را مي شناخت که هيچ نگفت سهل است سپاس ‏گذاشت. چنين است که هم زحمتي کشيده ارجدار مي شود و هم اثر مهمي که به روزگار نهاده بزرگ. شرافت نقد شدن ‏و شرافت نقد شنيدن هر کس را نيست.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook