Sunday, September 30, 2007

میان خادمان و عاشقان


این مقاله ای است که درباره علیرضا حیدری مدیر انتشارات خوارزمی نوشته ام که ماه گذشته در تهران درگذشت. در شماره این هفته شهروند روز چاپ شده اما هنوز در سایتشان نیامده .

علیرضا حیدری، زنده یادش، نزد نویسندگان و مترجمان محبوب نبود. کمتر ناشری هست، مگر بعد وفات یا بعد مصادره اموال. او نزد همکارانش هم محبوب نبود، باز کمتر کسی در این ملک نزد همکاران خود چنان محبوب است که نزد دیگران. اما حیدری محبوب کتابخوانان خوش سلیقه و گزیده خواه بود. توانست به آن ها خدمت کند و هم به خویش. که این قدر او می افزاید.

از زمانی که از مجله سخن خانلری وارد عرصه امور آموزشی شد و سابقه سردبیری سخن را به سینه سنجاق کرد و از زبان خانلری از نثر خوب خود سخن ها گفت، تا زمانی که ویراستاری شغل و حرفه و عشق او شد و توانست آن را به مجتبی مینوی آدمی سخت گیر و تند خلق بفروشد دیر زمانی نگذشت. پس گزیده شناس شد.

از خانلری به استاد سید حسین نصر رسید و در زمان ریاست وی بر دانشگاه صنعتی آریامهر [شریف امروز] انتشارات آن دانشگاه را پایه گذاشت و بهترین بود. اما نساخت با دکتر نصر و محیط دانشگاهی.


در ذات اهل جدل بود و گاه به نظر می رسید برای تجارت و سیاست ساخته شده نه فرهنگ، اما فرهنگی آدمی شناخته شد. به زحمتی که کشید حقش همین بود. مجموعه فرهنگی خوارزمی، در دهه چهل، زمانی که "هدف" هم با داشتن نام های بزرگ داشت گسترده می شد، بنیانگذارانی داشت مثل دکتر محمود عرب اوف که اینک نه کسی یادش می کند و نه او گوشه گرفته نامی می طلبد، و پرویز شهریاری مرد بزرگ عرصه علم که نام از دانش خود می گیرد. از آن جمع تنها حیدری بود که به نشر خوارزمی چسبید و ماند. وقتی مدارس خوارزمی به تیر غیب انقلاب فرهنگی شاه گرفتار آمد، و میان سهامداران که بیشترشان دبیران مدرسه بودند با مدیران اختلاف افتاد، حیدری بود که بر نام پرویز شهریاری بادبان بست و انتشارات خوارزمی را به صاحب امیرکبیر فروخت. تا این جا حکمی از خانلری داشت و حکمی از سید حسین نصر، و حکمی از سهامداران خوارزمی، کوتاه مدتی بعد حکمی هم از جعفری گرفت و نامش با نشرخوارزمی یکی شد. در حالی که خوارزمی تا به این جا رسد کسان بسیار بر آن سرمایه و از جان مایه گذاشتند.

پس سرمایه اصلی علیرضا حیدری شناخت کتاب و شناخت خریدار کتاب بود، و البته ویراستاری دقیق، با شهامتی در نادیده گرفتن خواست نویسنده و مترجم، سروکله با مدعیان عرصه بازار و سیاست. می دانست بر کدام شماره شرط ببندد، و کسی که توانست هم از خانلری، هم از آل احمد، هم از شاهرخ مسکوب، هم از هوشنگ وزیری، هم از عزت الله فولادوند و هم از بزرگمهر کتاب های درجه اول بگیرد. و بعد همه اینان را معترض و ناراضی کند اما همچنان به کار خود ادامه دهد. بزرگ آدمی باید می بود در پافشاری بر خواست اگر چه نه بر عهد.

و جوانان امروز بیاموزند از وی. از زمانی که دانست چه می خواهد دیگر از دستش نداد. چندان به مدیریت نشر خوارزمی چسبیده بود که پیدا بود جز این خواستی و آرزوئیش نیست. ناسزا شنید از این و آن، رها نکرد. بد کرد به این و آنی که دل آدمی ریش است از داستانشان، اما رها نکرد. توفان شد رها نکرد و دودستی اش چسبید. بزرگ تر ها کنده شدند اگر چه به زور، کوچک تر ها زیر دست و پا رفتند و گاه کتاب را به آب میوه فروشی رها کردند. او رها نکرد. این از گوشه گریخت و آن به گوشه ای انداخته شد. اما این علیرضا حیدری بود که همچنان آن نقش را که از جوادی پور گرفته بود بر زمينه لیموئی زد و نشر خوارزمی را نگاه داشت تا روزی که تن رها کرد.

همین خواستن قدرتش می داد که میان موج های هایل شنا کند. مرد کشمکش هم بود. وا نمی داد. که اگر داده بود باید با همان کش اول روزگار خوارزمی را رها کرده بود در بغل صاحبان اصلی اش، دست از کار نشر شسته و عمری را به خوشنامی زیسته بود. که اگر این می کرد نه نگران گردش روزگار می ماند، نه نرخ کاغذ و نوسان بازار، مطبعه، موعد سفته و نه مولف چشم به راه حقوق.

اما حیدری از آن جمله اهل کتاب نبود که بترسد. از جنس ترس و ناله نبود. و شنا کردن در دریای نشر ایران، چه در کشمکش با سانسور و کارگزارانش که تا حکم می گیرند اولین تصمیمشان این است که گربه را دم حجله بکشند و چشم زخمی از باسابقه ها بگیرند، چه در مقابله با اقتصاد بیماری که ایستادگی نمی دارد و امنیت خاطر نمی گذارد، و چه با رقیبان که همواره آداب سنتی دوئل را رعایت نمی کنند و با شماره داور تیر نمی اندازند. زمانی که در راس نشر خوارزمی تنها ماند به جز ردیف کتاب هائی از رنگین کمانی از چپ های آرمانخواه و نه متعصب، چیزی نداشت. می دانست کدام کتاب مناسب است و از کدام قلم مترجم یا مولف. گزیده طلبی اش او را بیشتر به دامن ترجمه انداخت اما مولفان معتبر را هم رها نمی کرد.

آن قدر در این کار رفت تا اعتبارنامه اش به امضا سه صاحب امضای معتبر رسید. سید حسین نصر که وی را به مسوولیت انتشارات دانشگاه صنعتی داد، مجتبی مینوی که حاضر شد همان اول کار نام علیرضا حیدری به دنبال نامش باشد در تصحیح اخلاق ناصری، و دیگری عبدالرحیم جعفری که حاضر شد سهام خوارزمی را بخرد. او را چه باک که برخی از اینان بعدا امضای خود پس گرفتند. او کار خود کرد. نقش خود بر زمانه زد.

در تاریخ نشر معاصر، از نسل خطاطان و ناسخان و اینجویان گذشته زمانی که کار به چاپ رسیده بعضی را خادمان کتاب ایران خوانده اند. از هر حرفه بودند کتابفروش مانند آقای پرویز مدیر کتابفروشی تهران، رمضانی مدیر کلاله خاور، علمی ها و عبدالرحیم جعفری . بعضی استادان به نام: سعید نفیسی، پرویز خانلری، مجتبی مینوی، محمود افشار، ایرج افشار، گاهی نویسندگان مانند مشفق و ذبیح الله منصوری و کتابداران نامی ایرج افشار، آقای حائری و دکتر دانش پژوه، اهل مطبوعات مانند علی دهباشی، امیرفرخ یار و اسماعیل جمشیدی. بعضی صاحب مقام و عاشق کتاب مانند محمد خاتمی، عطا الله مهاجرانی و مسجد جامعی. ناشران جوان امروزی را هم بايد در زمره عاشقان آورد که جز عشق چیزی دلیل راهشان نیست. علیرضا حیدری در این میانه جائی برای خود دارد. میان خادمان و عاشقان.

تاریخ نشر ایران بدون اشارت به همه کاری که علیرضا حیدری کرد، و بدون حکایت نشر خوارزمی نوشته نمی شود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Saturday, September 29, 2007

در دیگ خود جوش

مقاله امروز روز را اینجا و یا در دنباله همین پست بخوانید

نوشته هائي شبيه به آن چه که کيهان و رسالت در شرح جنجال دانشگاه کلمبيا، با مقايسه دو دولت فعلي و پيشين نوشته اند [کيهان شنبه، رسالت پنجشنبه]، نه بايد اسباب نگراني هواداران اصلاحات شود و نه باعث دلازاري اهل انصاف. چرا که همين شماره روز شنبه کيهان، که شماره مخصوص سفر احمدي نژاد است با هدف پيروز نشان دادن يک شکست، و پاتک به رسانه هاي غربي خود بدترين ضربه اي است که مي تواند به دولت متبوع و مطبوع آقايان وارد شود.


دوم اين که فرض اين گونه نوشته ها بر عوامي است. و تشخيص چنان است که براي عوام بايد مطابق توصيه گوبلز، دروغ هر چه بزرگ تر.

اشاره نقدگونه اي این مقاله فقط به قصد به يادماندن است تا در اولين فرصت بتوان به آن رجوع کرد و با وسيله اي که تکنولوژي اطلاعات در اختيارمان گذاشته نشان داد چوپان دروغگو را و از آن بهره اي براي آينده برد.

از همان سطر اول مقاله کيهان مي توان آغاز کرد. نوشته شده "سخنراني احمدي نژاد را نيم ميليارد جمعيت جهان مستقيم ديدند" که دروغ است، اين از متحدالمالي آمده که از خيابان پاستور صادر شده و نويسندگان اروزنامه گر کمي بر آن تامل مي کردند در مي يافتند که چرا. به خصوص که در خود ايران هم سخنراني دانشگاه کلمبيا مستقيم پخش نشده و رقم بيننده مستقيم برنامه سخنراني نزديک به يک صدم رقم ادعائي است، عنايت کنيد يک صدم، يعني رقمي نزديک به چهار و نيم ميليون نه پانصد ميليون. اگر دليل و ماخذي هر چقدر سسست براي نيم ميليارد هست نشان دهند. خواهید ديد که ناتوانند. اگر هم اصرار کني خواهند پرسيد کدام سخنراني، و با لبخند خواهند گفت هر دو سخنراني را سرجمع گفتيم. اما باز هم به اين رقم ها نزديک نمي شود. بعد لابد سفسطه خواهند کرد که منظور از "مستقيم ديدن" يعني با چشم خودشان ديده اند. شاگردان مکتب گوبلز اگر آن "مستقيم" را نمي گذاشتند در مقالات رسالت و کيهان، مي توانستند ادعا کنند از جمع بينندگان تلويزيون هاي اروپا و آمريکا در سه روز به اين نتيجه رسيده اند. اما با همه اين شعبده ها هم باز به رقم نيم ميليارد نمي رسد مگر اين که دفتر رسانه اي رييس جمهور[براي اختصار از اين پس درر خوانده مي شود] با استدلال قوي ثابت کند که نيم ميليارد به معناي چهار و نيم ميليون است.

کيهان نوشته " در نظرسنجي از دانشجويان دانشگاه كلمبيا، 77% موافق سخنان احمدي نژاد بودند." غلط است. از دانشجويان دانشگاه کلمبيا پرسيده شده بود که آبا شما با سخنراني [نه سخنان] احمدي نژاد در دانشگاه موافق بوده ايد. هدر صدی پاسخ داده اند بله. اگر از دانشجويان مي پرسيديد با نطق رييس دانشگاه [همان نطق توهين آميز] موافقيد يا نه..موافقت بیش از هفتاد و هفتاد در صد می بود. باز به انصاف نويسنده رسالت که اين بخش از متحدالمال درر را چنين نقل کرده "سي ان ان در نظرسنجي خود اعلام داشت شصت و يک در صد حاضران موافق سخنراني احمدي نژاد هستند"

"در نظرسنجي مؤسسه آمريكايي وستنت وود، با اين سؤال كه آيا احمدي نژاد را رئيس جمهور خوبي مي دانيد يا بوش؟!، 40% مردم آمريكا، به احمدي نژاد رأي دادند" این نوشته کیهان است. ظاهرا هواداران دولت دارند اين برگزيده شدن در مسابقه اي بر اساس انتخاب بين بد و بدتر را خيلي جدي دستور کار خود مي گذارند. اما بايد به آن ها گفت اگر از مردم آمريکا بپرسند که صدام حسين يا حتي بن لادن را رييس دولت بهتري مي دانيد يا جورج بوش، به احتمال اکثريتشان طرف مقابل را انتخاب مي کنند.

نوشته شده "روزنامه هاي اسرائيلي و رسانه هاي جناح نئوكان هاي آمريكا، احمدي نژاد را پيروز نبرد 48 ساعته رسانه اي در آمريكا دانستند و..." نخست آن که بر اساس سابقه اي که همچنان به شدت رعايت مي شود، و به نظر مي رسيد از ائين نامه هاي غيرقابل تغيير روزنامه کيهان است تائيد راديو اسرائيل و رسانه هاي آن کشور و همين طور رسانه هاي نوکان هاي آمريکا ذنب لايغفر بود. در همين سه سال کيهان بيش از ده هزار و هشتصد و سي و سه بار [از نوع آمار خود کيهان است] به رييس دولت و اصلاح طلبان و جبهه مشارکت و محمدرضا خاتمي و سعيد حجاريان ايراد گرفته که چه کرده ايد که دشمن رويتان حساب باز کرده و شما را پيروزمند ميدان مي داند. اين ها دام است اين ها بشناسيد ساده لوح نباشيد. به خودتان تامل کنيد که چه کرده ايد که اين ها حمايتان مي کنند و برايتان دست مي زنند. تغيير پايه اي مباني استدلالي روزنامه کيهان قابل تامل است. اما خبر صحیح تر آن است که رسالت نوشته هاآرتص نوشته احمدی نژاد در یک روز برنده شد. دوباره نگاه کنید به نوشته کیهان که با این اصل چه کرده است. کاری که همیشه می کند.

نويسنده کيهان اضافه کرده "ماراتون[کذا] جنگ تبليغاتي كم سابقه اي كه عليه جمهوري اسلامي و دكتر احمدي نژاد براه افتاد عملاً و عليرغم همه محاسبات مادي و ظاهري، بنفع گفتمان انقلابي، صادق و اسلام گرايانه رئيس جمهور ايران پايان يافت. كارشناسان رسانه اي آمريكا صريحاً گفتند او كار خود را كرد و افكار عمومي آمريكا و جهان در مورد احمدي نژاد و ايران، تغيير كرد و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم او بر همه ما تاثير گذاشت."

اول آن که اين ماراتون [کذا] کم سابقه نبود، همين شش ساله بزرگ تر و عجيب تر از اين ماراتون [کذا] در مورد بن لادن انجام شده، نه آن پايان يافته و نه اين. موفقيت اين ماراتون [کذا] هم بسته به اين است که براي که بخواهيم. اگر براي ملت ايران و منافع ملي اش باشد، کاملا جواب منفي است. اما اگر براي آرشيو رسانه اي رياست جمهوري باشد که چندي ديگر گزارش دهد که در دو هزار و چهار صد و سي نشريه عکس و کارتوني از آقاي احمدي نژاد چاپ شده و چهارهزار و سيصد و نود نويسنده در اين باره مقاله نوشته اند به نظر درست مي رسد، و البته موفقيت بزرگي است که مي توان پيشاپيشش تبريک گفت هم به رييس جمهور و هم به تيم سي چهل نفر دفتر رسانه اي و تبليغاتي ايشان. آن کارشناسان رسانه اي هم که "صريحا" چنان گفته اند جز مدير کيهان که هم امروز در سرمقاله اش نوشته چه کسي مي تواند بود.

نکته اساسي اما اين است که بازي تمام نشده است، و براي اين که آثار تمام اين جلوه گري ها روشن شود بايد منتظر ماند. گرچه رييس جمهور دو بار دستور داده اند که بازي تمام شود و پرونده هسته اي ايران بسته شود اما سخنگوي وزارت خارجه آمريکا نشان داد که آن ها فرمان از منافع ملي شان مي گيرند نه از رييس جمهور ايران، در مورد اين موفقيت بزرگ هم بايد گذاشت و کمي گذشت.

دليل نوشتن همين مقاله که مي خوانيد جز اين نيست که جاي جر زدن باقي نگذارد. چون اگر روزي که ما ايرانيان به هيچ روي براي کشورمان نمي پسنديم، اتفاق افتاد، روزهاي سخت، آن وقت نويسنده کيهان خواهد نوشت با تمام تلاشي که رييس جمهور شبانه روز براي صلح و دوستي به کار برد ولي اتفاقا چنين شد.

چنان که سه روز قبل کيهان در سرمقاله خود به قلم آقای شریعتمداری گفته هاي آقاي احمدي نژاد را در دانشگاه کلمبيا بازگو کرد و آخرش نوشت "اين درس خوبي است تا وادادگان اين قدر درباره مذاکره و رابطه سخن نگويند و بدانند که دولت از موضع استقلال و عزت با آن ها مخالف است". اما همان روز که چنين نوشته بود روزنامه ها و صدا و سيما خبر دادند رييس جمهور در ابتداي مصاحبه مطبوعاتي خود در نيويورک گفته "آماده مذاکره با آمريکا هستم و از قديم هم گفته ايم که جز در مورد يک کشور [اسرائيل] جمهوري اسلامي مساله اي ندارد براي رابطه با ساير کشورها."

بدين ترتيب معلوم شد هماهنگي لازم بين کيهان و درر صورت نگرفته است. و خدا رحم کرد که آمريکاها هر چه پيام رسيد جواب ندادند و گفتند مذاکره براي چي، وگرنه کيهان ناگزير مي شد روز بعد در سرمقاله خود خطاب به دولت سابق بنويسد شما اصلاح طلبان عزت سرتان نمي شد و نتوانستيد کاخ سفيد را فتح کنيد و حتي موفق نشديد با بوش دست بدهيد.

اما جمعبندي نويسنده کیهان جالب است. مي فرمايد "رويكرد رئيس جمهور و دولت پيشين در گفتگوهاي بين المللي و سياست خارجي، رويكردي محافظه كارانه و در حد انفعال و حتي عذرخواهانه از غرب و گاه پذيرش اشتباهات انقلاب در مبارزه با آمريكا بود" باز هم دروغ است. بايد مي نوشت "عمل شجاعانه دولت قبل دفاع محکم از مواضع قابل دفاع ايرانيان و جمهوري اسلامي بود و در مقابل حريف، يعني آمريکا [به طور مشخص وزيرخارجه اش را] به عذرخواهي واداشتن."

درباره گفتمان دولت پيشين نوشته شده "تکرار گفتمان غرب به زبان فارسي " در حالي که درست اين بود که مي نوشتند "تکرار ارزش هاي به دست آمده بشري به زبان فارسي و يادآوري نقش ايرانيان در تمدن جهاني" و بايد يادشان مي ماند که آن تکرار هيچ ارزشي هم اگر نداشت، از گرفتن وقت يک مجمع بين المللي با انشاهاي مدارس ابتدائي تهران در وصف عدالت و عشق و مهرورزي حتما بهتر و موثرتر بود.

نوشته اند "ما در اينجا كسي را به سوءنيت يا... متهم نمي كنيم بلكه به يك گفتمان و طرز فكر اشاره مي كنيم كه هنوز طرفداراني دارد. جناب آقاي خاتمي اخيراً ضمن محكوم دانستن فحاشي هاي رئيس دانشگاه كلمبيا، تلويحاً دولت جديد را هم نصيحت كرده اند كه نبايد بهانه براي اين اهانت ها به آنان داد و زمينه سازي كرد."

عجبا که براي يک بار در اين مقاله و در شماره مخصوص روز شنبه روزنامه کيهان سخن درست و دقيق گفته شد. به اين فهم بايد تبريک گفت.

نقطه مقابل اين سخن آقای خاتمی همان است که از معناي جمله برمي آيد. این که "کار دولت آقاي احمدي نژاد بهانه دادن به دست دشمن بود. چنان که تا همين جا که هنوز کار تمام نيست، اين سياست پرونده هسته اي را به جاي باريک کشانده، اروپا را عليه ايران تيزتر و مصمم تر کرده. از جمله فرانسه را که آقاي ثمره هاشمي مشاور خاص رييس جمهور از در عقب کاخ اليزه رفت بلکه ديگ طمعشان را [با الگوي رابطه شان با صدام حسين] به جوش آورد و آقاي دکتر ولايتي بر اساس سابقه دو دولت پيشين، از آن کشور به عنوان مفر و راهکاري براي شکستن اجماع اروپا ياد کرد، به همت دولت مهرورز آقاي احمدي نژاد به سر صف هواداران جنگ و يا تحريم ارتقا مقام يافت. توتال هم از خير ميليارد ها درآمد پارس جنوبي گذشت.

فهرست فوايد سياست دولت احمدي نژاد براي مردم ايران بسيار بيش از اين هاست. گوشه هاي ناديده دارد. وقتي دو سال ديگر انبارهاي کشور را قهوه پرکرد و گنديد، قهوه اي که در ازاي پول ملت ايران از نيکاراگوئه و بوليوي رسيده، وقتي همين امسال باغداراني ايراني که به نوشته اي بهترين سيب جهان [هفتاد نوع يگانه] را دارند سيب هايشان در دستشان ماند و خوراک دام شد، تا بازار براي سيب هاي وارداتي از دوستان فرصت طلب تازه باز شود. وقتي با پرداخت ميليون ها دلار شکر بيش تر از مصرف داخلي وارد شد [ که به گفته نمايندگان مجلس و وزيران خود کابينه، چنين فاجعه اي رخ داده است] و در نتيجه هزاران چغندرکار و کارگر کارخانه هاي قند بيکار شدند. وقتي هواپيماهاي ايران را ديگر همسايه هاي جنوبي خليج فارس هم راه نمي دهند [نگاه کنيد به قطع شصت درصد پروازها به دوبي] و در مقابلش رييس جمهور دستور مي دهد که هواپيمائي ملي به کاراکاس [درست آن سوي دنيا] پرواز بگذارد، تازه اولين نتايج سياست هاي تهاجمي دولت به دست آمده است، کاين هنوز از نتايج سحرست.

گيرم همين هواپيمائي که کم کمک دارند ورود هواپيماهاي فرسوده اش را به همه جا ممنوع مي کنند، همزمان قرارست سهامش در بورس عرصه شود، که طبيعي است بخش خصوصي داخلي و خارجي عاقل است و اين سهام را نمي خرد و ناگزير بايد مثل مورد مس عمل کنند، يعني به نقدينگي هائي که مديريتشان دست دولت است [مثل صندوق بازنشستگان بخت برگشته] فرمان بدهند که اين سهام را به قيمت خوب [کذا] بخرند. بعد هم به سبک ايدي امين براي خود دست بزنند و در فهرست افتخارات و آمارها و گزارش ها بنويسند هواپيمائي هم خصوصي سازي شد و اين دولت از هر دولت ديگري بيشتر خصوصي سازي کرده است.

نويسنده مقاله کوبنده کيهان مرقوم فرموده اند "اتفاقاً مي بينيم كه اين ادبيات و مفاهيم، موفق تر نيز بوده است،[یعنی ادبیات آقای احمدی نژاد] اولاً امتيازي به غرب نداده ايم. ثانياً حقوق خود را اعاده كرده ايم، ثالثاً در افكار عمومي آمريكا و غرب نيز تأثير بسيار موفق تري گذارده ايم و رابعاً دولتمردان آمريكا و غرب، امروز بدهكارتر و منفعل تر شده اند"

که بايد نوشت دروغ است و چهار غلط دارد. اولا اتفاقي نيست و کاملا طبيعي است و از قبل قابل پيش بيني بود که امتيازهائي داده ايم اما امتيازهاي داده از سوي آمريکا بيش تر بوده و مال ما نتيجه نداده است. ثانيا حقوق حقه مان را داريم در نبردي نابرابر به خاطر شعار و شعبده از دست مي دهيم، ثالثا افکارعمومي جهاني را بسيار عليه خود تحريک کرده ايم و رابعا دولتمردان آمريکا و غرب امروز به مراتب طلبکارتر و عليه ما جري تر شده اند". و حاصل آن که خدا کند نويسنده که زبان روزه هم دارد، اين همه را ندانسته و فقط خطا کرده باشد. وگرنه دروغ و تملق به قصد نزديکي به قدرت، مبطل روزه است قطعا.

خلاصه اين که نظر نويسنده روزنامه کيهان درست است، وقتي نوشته "بنابراين [ننوشته اند بنا برکدام] بنظر مي رسد اگر بجاي انفعال و عقب نشيني مدام از موضع حكمت، مصلحت و عزت [يعني همان کار ها که دولت خاتمي کرد]، موضع تهاجمي داشته باشيم و به تكليف، عمل كنيم، اتفاقاً [کذا] به نتيجه بيشتري هم مي رسيم".

ميشد مقاله را کوتاه کرد و براي صرفه جوئي در بيت المال نوشت"به جاي حکمت، مصلحت و غزت بهتر همان که مديرمان گفته است: ترمز بريده".

اما اين که در اول مقال ادعا کردم که اصلاح طلبان از اين گونه نوشته ها نبايد حتي دل آزرده شوند، اشاره به يک اصل معتبر تبليغاتي است که تحصيل کردگان اين رشته مي دانند و خامان نه.

خامان را تصور بر اين که چون هر سال ذکر مصيبت اولاد پيامبر مي شود و هنوز بعد هزار و چهارصد آن داغ تازه ست، تبليغات روزمره مربوط به کالاهاي زميني هم از همان دستند و هر چه تکرار کنند، تاثير و مقبولينشان افزون مي شود. حالا آن که چنين نيست. تبليغات زميني و غيرديني نقطه اوجي دارد، ماکزيمم مجاز. در آن نقطه با شتابي مضاعف برميگردد. شباهت تام و تمام به فواره دارد که علاوه بر آن که چون بلند شود سرنگون شود، سرنگوني اش به شتابي مضاعف است. اين همان تجربه اي است که اردوي رقيب نداشت و رياست جمهوري را ناخواسته در دامن آقاي احمدي نژاد انداخت. ستاد انتخاباتي رقيب به ياد دارند که عصر سه شنبه قبل از سوم تير نامه اي برايشان رفت که توجهشان داد که زياد و تند رفته اند، و توصيه کرد که اگر مي توانند در لحظه تبليغات را متوقف کنند و به مردم فرصت دهند تا به تماشاي خودنمائي حريف بنشينند. اين همان نقطه اوج بود.

اينک شماره مخصوص روز شنبه هفتم مهر روزنامه کیهان که از عنوان اولش شروع شد تا سرمقاله، و خبرهاي متعدد و همه به يک قصد. تبديل کردن شکست و خطاي سفر سوم به نيويورک که در لحظاتي خطرناک و بد اتفاق افتاد و سفر به آمريکاي لاتين و بخشش از کيسه ملت هم چاره اش نکرد. به اضافه تبليغات دستگاه رياست جمهوري که از معجزه هزاره سوم شروع شد و رسيد به سقراط معاصر، و چون هاله نور پيدا شد و افرادي در سوريه هم ايشان را در نسبت پيامبر ديدند [و عجب است که گوينده اين سخنان درربار هنوز به عنوان وزير به مجلس معرفي نشده] اينک در يک زمان واحد آقاي جنتي در نماز جمعه احمدي نژاد را در نيويورک داراي ماموريت الهي ديدند و خانم فاطمه رجبي هم لقب "آيت الله" مرحمت کردند. اصلاح طلبان مجال دهند تا اين قطار مدام سرعت گيرد. که مي گيرد با اين لوکوموتيوران ها که دارد.

در اين ميانه تعجب بعضي بابت تعرض نويسنده کيهان به آقاي خاتمي هم بيجاست. طبيعي است وقتي شما بخواهيد از يک شکست با کمک تبليغات يک پيروزي بزرگ بسازيد بايد از هر تذکار و نصیحتی جلوگيري کني. وقتي شما قرار باشد مقدمات مذاکره التماس آميز با شيطان بزرگ را فراهم کني بايد قبلا هواداران عزت را کوبيده باشي که هيچ نگويند وگرنه چطور مي توان وقت رفتن احمدي نژاد به مذبح گل سرخ تيتر زد "اسلام کاخ سفيد را فتح کرد". بله همه اين کارها ممکن است به شرط آن است که کسي در ديگ را بلند نکند.

که گفتند بچه ها گرسنه بودند و در انتظار پدر، مادر بخت برگشته مقداري خشگه برگ در ديگ ريخته و سر بار گذاشته بود مي جوشيد، هر وقت بچه ها ناله مي کردند مي گفت بگذار بپزد. پدر که آمد از حال بچه ها پرسيد مادر گفت الحمدلله هيچ کدامشان در ديگ را بلند نکردند و خوابيدند، اما در خواب ناله مي کنند.

حالا هم تمام اين خشونت ها به منقدان، همزمان با بستن سايت ها و روزنامه ها، براي آن است که کسي در ديگ را بلند نکند. پس کار به جائي بود اعلاميه دفتر رييس جمهور که از مردم خواست خودجوش به استقبال رييس جمهور نروند و در مساجد به سجده شکر مشغول باشند.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, September 27, 2007

قرارداد 1907: یک قرن

این مقاله امروز بی بی سی
است در صدمین سالگرد قرارداد 1907
متن مقاله دنباله همین پست می آید.

گذشت صد سال از امضای قرارداد ۱۹۰۷ بین بریتانیا و روسیه تزاری که ایران را به سه بخش تقسیم می کرد، در زمانی که بار دیگر روابط ایران و بریتانیا سردترین روزهای خود را می گذراند، به یاد ایرانیها می آورد که با تجربه ترین دولتها و سیاستمدارترین سیاست پیشگان هم گاهی می توانند خطا کنند.

گرچه همین خاطره یادآور آن است که آزادیخواهان و روزنامه های ایران و بریتانیا چگونه توانستند قراردادی امضا شده را عملاً باطل و بی اثر کنند.

کم نیستند کارشناسانی در ایران که از خود سؤال می کنند آیا همراهی این روزهای لندن با واشنگتن بر سر اعمال فشار بر ایران، تکرار همگامی لندن و سن پطرزبورگ نیست که صد سال قبل توسط سر ادوارد گری وزیرخارجه بریتانیا برنامه ریزی شد و این بار حاصل سیاستی است که از دولت تونی بلر برای جانشین وی گوردون براون برجا مانده است.

قرارداد ۱۹۰۷ در دوران نخست وزیری سرهنری کمبل و وزارت خارجه رجل نامدار، سر ادوارد گری بین روسیه و بریتانیا منعقد شد و به شرحی که در مقدمه آن آمده به امضای سر آرتور نیکلسون، "سفیر فوق العاده امپراتور انگلستان و ایرلند" و الکساندر ایزولسکی وزیر امورخارجه امپراتوری روسیه رسید.

این اولین ضربه مستقیم به باور سیاست پیشگان و نخبگان ایران در مورد خیرخواهی "انگلیسیها" بود.

سابقه روابط

پیش از امضای قرارداد ۱۹۰۷ در ۲۸۰ سالی که بریتانیا در ایران سفارتخانه داشت، هر چه بود بین دربارها و بعداً دولتها می گذشت و مردم را از آن خبری نبود.

پیش از آن، مردم خبری از سیاستهای بریتانیا و نقش سفیران و مأموران آن کشور در ایران و منطقه نداشتند؛ نه در ماجرای هرات و در جنگهای ایران و روس (منتهی به ۱۸۲۸ میلادی) که منجر به شکست ایران شد، نه در ماجرای غم انگیز عزل و قتل قائم مقام فراهانی صدراعظم دانشمند ایران و سرنوشت مشابه فرزندخوانده و دست پرورده اش امیرکبیر.

سالها بعد اسناد منتشره نشان داد که در بیشتر وقایع مهم قرن نوزدهم در ایران، آنچه رخ داد با مصالح تعیین شده بریتانیا همخوانی داشت.

با این همه، یک سال قبل از تصمیم سرادوارد گری به عقد قرارداد ۱۹۰۷ با روسها، با پیروزی انقلاب مشروطه، محبوبیت بریتانیا بین مردم ایران در اوج بود.

نقش مثبتی که سفارت بریتانیا در تهران در حمایت از آزادیخواهان مشروطه طلب ایرانی ایفا کرد و بست نشستن مشروطه خواهان در سفارت نام نیکی از لندن میان مردم باقی گذاشت و مراوده و مکاتبه روحانیون و رهبران مشروطه را با سفیر و سفارت، عادی و معمولی ساخت؛ کاری که به نوشته سردنیس رایت سفیر پیشین بریتانیا در تهران، سرمایه بزرگ و جاودانه ای برای "دولت فخیمه" فراهم آورد.

روز بیست و هشتم سپتامبر ۱۹۰۷ (ششم مهر ۱۲۸۶شمسی) سر سسیل اسپرینگ رایس وزیرمختار بریتانیا در تهران در نامه ای به میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیرخارجه جوان دولت مشیرالسلطنه شایعه ای را تأیید کرد که از سه هفته قبل و همزمان با اولین ترور یک نخست وزیر در مقابل مجلس که باعث قتل علی اصغرخان اتابک شد، در تهران پیچیده بود.

در تاریخ و خاطرات مکتوب رجال زمان آمده که دولت سست و لرزان مشیرالسلطنه ابتدا کوشید تا بلکه نامه سفارت بریتانیا و اصولاً قرارداد بین دو کشور را از مردم پنهان کند و در آن آشوب که بین مجلس و محمدعلی شاه درگیری شدیدی وجود داشت هیزم تازه ای برای آتش نهان در دل مردم فراهم نیاورد.

اما نه در تهران و نه در لندن آزادیخواهان ساکت نماندند، در حالی که جواب مشیرالدوله مؤدبانه و به نظر تقی زاده و بسیاری از مشروطه خواهان سست بود.

تیر اول را ایرج میرزا شاعر نامدار خالی کرد که شعری ساخت:

گویند که انگلیس با روس
عهدی بسته است تازه امسال
کاندر پلیتیک هم در ایران
زین پس نکنند هیچ اخلال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغند از ین حال
کز صلح میان گربه و موش
بر باد رود دکان بقال

تقسیم ایران

اشاره ایرج میرزا به توجیهی است که سر سسیل اسپرینگ رایس در نامه به دولت ایران برشمرده و به راستی هم در مقدمه قرارداد ذکر شده بود که "از آن جایی که دولتین بریتانیای کبیر و روسیه متعهد شده اند که تمامیت استقلال ایران را محترم شمرده و ذینفع در استقرار صلح و امنیت در بعضی از ایالات متصله و همسایه سرحد روسیه از طرفی و مجاور به سرحدات افغانستان و بلوچستان [ در آن زمان منضم به خاک بریتانیا] از طرف دیگر می باشند و نظر به اینکه می خواهند از هر گونه موجبات اختلاف و کشمکش که ممکن است در منافع طرفین در ایالات مذکوره ایران بروز نماید اجتناب کنند ..."

اما اصل آنچه ناگهان خون را در رگ نمایندگان اولین دوره مجلس ایران و مردم تازه به مشروطه و قانون و مجلس رسیده به جوش آورد سه ماده بعدی قرارداد بود که مقرر می داشت خاک ایران به سه منطقه تقسیم شود: شمال ایران تا حدود قزوین منطقه نفوذ روسیه باشد و بریتانیا با هرنوع امتیازخواهی روسها در آن منطقه مخالفتی نکند و خود هم هیچ امتیازی در آنجا نخواهد و در مقابل، روسها همین حق را در مورد منطقه جنوبی برای بریتانیا به رسمیت بشناسد و در ضمن برای اینکه مبادا موجب اختلاف بینشان پدید آید، بین این دو منطقه هم بخشی را بی طرف برگزیدند.

چنین بود که ملک الشعرا [محمدتقی بهار] قصیده ای ساخت که از مشهورترین اشعار اوست:
سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری
سخنی از من برگو به سر ادوارد گری
کای خردمند وزیری که نپرورده جهان
چون تو دستور خردمند و وزیر هنری
تو بدین دانش، افسوس که چون بی خردان
کردی آن کار که افسوس جز از وی نبری
نه همین زیر پی روس شود ایران پست
بلکه افغانی ویران شود و کاشغری
ورهمی گویی روس از سر پیمان نرود
رو به تاریخ نگر تا که عجایب ببری


و همین تمایلات و نطقهای مهیج نمایندگان اولین مجلس شورای ملی ایران بود که وزیر مختار بریتانیا را هم به فکر انداخت و به نوشته جواد شیخ الاسلامی استاد تاریخ، زنگ را به صدا در آورد و به صراحت هر چه تمامتر به وزیر خارجه ای مانند سرادوارد گری هشدار داد که "... من هرگز آن حرف عاقلانه شما را از یاد نبرده ام که ارزش هر قرارداد بستگی کامل به غرض و نیت باطنی مجریانش دارد، در مورد قراردادی که با روسها بسته اید آنها ممکن است عین آن شیوه ای را که در اجرای قرارداد سابقشان با ژاپن [بر سر کره] به کار بردند این جا هم به کار آورند و تمام مقاصد دیرین خود را در مورد ایران زیر پوشش این پیمان عملی سازند".

در نامه دیگر، سر سسیل اسپیرینگ رایس وزیر مختار بریتانیا به مقام بالاتر خود [وزیرخارجه] نوشته: "احتمال می رود که قرارداد موجب تولید احساسات خصمانه خیلی شدیدی علیه انگلیسیها بشود، شاید بمراتب شدیدتر از احساساتی که ضد روسیه در اینجا وجود دارد، زیرا ایرانیان روسیه را متهم به پنهان کردن سیاست خود با تظاهر به دوستی می کنند".

مقاومت مردمی

در همان پائیز سال ۱۹۰۷ هم در مجلس ایران و هم در پارلمان بریتانیا بر سر این قرارداد کار به جدال کشید، با این تفاوت که در ایران شرایط داخلی روز به روز رو به وخامت می رفت و کار شاه و مجلس به نقطه جوش [به توپ بستن مجلس] نزدیک می شد.

بخشی از مشروطه خواهان از بیم آنکه با رنجش انگلیسیها بدون پشت و پناه بمانند چاره را در مماشات می دیدند اما گروه دیگر اصلاً قائل به سکوت و مماشات نبودند.

در صورت جلسات مجلس آمده که در جلسه ۲۶ شعبان، سیدحسن تقی زاده با اشاره به قراردادی که بدون خبر دادن به ایران بین دولتین روس و انگلیس امضا شده گفت: "سکوت وزارت خارجه شگفت آورست، تو گویی دولت بلژیک و دولت مکریک قراردادی بسته و خاک پرو را به دو منطقه نفوذ خود تقسیم کرده اند، در حالی که خوشبختانه ایران کشوری است مشروطه".

پس مجلس از وزارت خارجه قرارداد را خواست و نمایندگان مصلحت اندیش چون آن را خواندند گفتند دو دولت برای تجارت خود قراردادی بسته اند که برای ما تعهدآور نیست.

وثوق الدوله گفت معنای قرارداد این است که انگلیس در شمال و روسیه در جنوب امتیاز نگیرند، حاج امین الضرب قرارداد را مفید خواند و در این میان شیخ علی از سادگی پرسید حالا نمی توان این قرارداد را عوض کرد؟

و همین جا بود که تقی زاده چندمین نطق بزرگ و تاریخی خود را ایراد کرد و با لباس روحانی، تأسف برد بر دولتی که نمی تواند منافع کشور را حفظ کند.

جلسه بعد حسینقلی خان نواب که زبان انگلیسی می دانست به نقل از روزنامه تایمز لندن که برایش رسیده بود به دولت اعتراض کرد و به نقل از این روزنامه گفت در مجلس لردهای بریتانیا لرد کورزن [بعداً وزیر خارجه بریتانیا] اعتراض کرده و با آشنایی وسیعی که با منطقه دارد گفته قرارداد، منافع بریتانیا را تأمین نمی کند و لرد کریو پاسخ داده که خود ایرانیها اعتراض نکرده اند.

و تقی زاده نتیجه گرفت که "دولت باید سواد (متن) قرارداد را برای روزنامه ها بفرستد تا طبع و در ایران و جهان منتشر شود و معلوم شود که صدای ما را نمی شنوند، ما باید صدای خود را خیلی بلند کنیم تا بشنوند".

همین تدبیر بود که مردم را با خبر کرد، در ایران و بریتانیا چنان که ادوارد براون در مقاله ای و هم در فشرده تاریخ ایران، قرارداد ۱۹۰۷ را به تقسیم لهستان تشبیه کرده است و رومن رولان هم در کتاب یادداشت های جنگ خود ضمن اشاره به اتحاد فرانسه و انگلیس با روسیه مستبد، اشاره ای هم به این قرارداد می کند.

اما در آن سوی جهان نیز به نوشته مهدی قلی هدایت [حاج مخبرالسطنه] یکی از نمایندگان مجلس بریتانیا، مستر لینچ نطقی می کند و می گوید: "بالفرض که قرارداد روزی از برای ما نتیجه خوب داشته باشد، سزاوار نبود با ملتی که حق تربیت و تمدن بر گردن بشر دارد چنین رفتاری کنیم تا در روزگار سختی اش دست یاری بسوی ما دراز کند و ما از یک طرف هزاران ایرانی را در سفارت بپذیریم و از طرفی تیشه به ریشه استقلالش بزنیم".

که پیداست حاصل همه نطقها و نوشته ها ... چنانکه تقی زاده سال بعد که به سفارت انگلیس پناه برد و جان به سلامت برد در نامه ای به مارلینگ کاردار سفارت باز هم گلایه می کند و چنان که خود نوشته هرگز این گله گذاری را رها نکرد تا انقلاب سوسیالیسی برپا شد و مسکو از همه امتیازات خود از ایران گذشت.

در مقابل تمام حملات روزنامه ها و نمایندگان مجلس، در انگلستان به جهت قرارداد ۱۹۰۷ به دولت وقت سرهنری کمبل، وزیر خارجه اش همه جا توضیح می دهد که رفتار دو کشور با هم خصمانه نیست و در کتاب آبی سالانه هم بر این موضوع تأکید می کند.

اما آنچه در سخنان آزادیخواهانه در مجلس نوپای ایران و در پارلمان بریتانیا اشاره ای بدان نمی شود حادثه ای است که از پنج سال قبل داشت در زمینهای گرم جنوب ایران رخ می داد، همان جایی که از پایتخت بدان جا راهی نبود.

سه سال قبل از آنکه جنبش مشروطیت در ایران پا گیرد وزارت خارجه بریتانیا به سر آرتور هاردینگ وزیرمختارش در تهران دستور عمل داده بود که امتیاز نفت جنوب را که در دست ویلیام ناکس دارسی بود برای شرکتی بریتانیایی بگیرند ولی در عین حال به نوعی رفتار کند که روسها را به اعتراض نیندازد و تحریک نکند، این دستور عمل تا ۱۹۰۷ هم حاکم بود.

سر ادوارد گری در اجرای چنین سیاستی به قرارداد ۱۹۰۷ در مورد ایران با روسها رسید تا از آنها امضائی بگیرد که به جنوب نفت خیز ایران کاری نداشته باشند.

آزادیخواهان زمان، گرچه از ماجرای نفت بی خبر بودند چنان که شاه وقت محمدعلی شاه هم سالها بعد از آنکه تاج و تخت از دست داد و در تبعید بود از کشف نفت و اهمیت آن باخبر شد، اما در آغاز قرن بیستم با توجه به نیازی که به همراهی لندن احساس می کردند تا گربه محبوبشان نصیب خرس نشود، در هر فرصت به انگلیسیها نصیحت می کردند که با به دست آوردن دل مردم ایران آسانتر به مقصود می رسند.

این همان شعاری است که در ۱۹۱۹ و در موقعیتهای بعدی تا اوج اختلافات با دولت دکتر مصدق بارها مطرح شد.

پایان کار

اما با قرارداد ۱۹۰۷ چنین نشد، روسیه تزاری هرگز از موقعیتی که با آن قرارداد به دست آورده بود دل نکند تا زمانی که انقلاب سوسیالیستی به رهبری لنین کاری کرد که مخبرالسلطنه دولتمرد و ادیب در کتاب شیرینش، خاطرات و خطرات از آن چنین تعبیر کرده است: "طناب از دو سو به گردن ایران افتاده بود انقلاب اکتبر باعث شد یک طرف طناب رها شد".

در صدمین سال امضا و افشای قرارداد ۱۹۰۷ حوادث و رویدادهای منطقه ای که ایران در میان آن است نشان می دهد که با گذشت یک قرن هنوز نفت مهمترین عامل تعیین شده در جغرافیای سیاسی و هم در مبادلات با اروپا و روسیه است.

در عین حال، کشمکش با جمهوری اسلامی بر سر پرونده هسته ای، سیاست بهره جویانه روسیه در ارتباط با این بحران، اتحاد لندن و واشنگتن و گاه سخن گفتن از پرونده نظامی که هنوز روی میز است فضائی را به یاد می آورد که ملک الشعرا خطاب به سرادوارد گری وزیرخارجه وقت بریتانیا چنین توصیف کرد:

تو خود از تبت و ایران و ز افغانستان
ساختی پیش ره خصم بنای سه دری
تو ز موصل بگشودی ره آن تا زابل
و زره تبت تسلیم شدی تا به هری
زین سپس بهر نگهداری این هر سه طریق
نیم میلیارد قشون باید بحری و بری


و گوییا دولتمردان امروز ایران هم همین بیت ملک الشعرا را تکرار می کنند که:

انگلیس آن ضرری را که از این پیمان برد
تو ندانستی و داند بدوی و حضری


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, September 26, 2007

جنجال در نیویورک

سومين سفر احمدى نژاد به نيويورك و اصرارش براى سخنرانى در دانشگاه كلمبيا، با مقدمه توهين آميز و خارج از عرفى كه رييس آن دانشگاه بر زبان آورد مبنائى شد تا آن انتقاد اصلى كه به تصميم گيرى هاى رييس جمهور و مشاوران وى وارد است در پرده جنجال ها ناگفته بماند و در غبار حاصل از بى تدبيرى آقاى بالينجر اين پرسش گم شود كه چرا بايد بى اطلاعى از قواعد ديپلوماسى جهانى، همراه خيره سرى و آسان گيرى زمينه ساز توهين ضمنى به ايرانيان گردد. مگر نه ملك الشعراى بهار خطاب به سردار سپه، روزى كه شاه شده بود سرود: شاه شدى كسوت شاهى بپوش.

واقعيت آن است كه روساى دانشگاه هاى ايران، اگر منتخب استادان و نه منتصب دولت بودند، مى بايد آلان شديدتر از اين به رييس دانشگاه كلمبيا اعتراض مى كردند كه چرا به نماينده يك ملت مستقل و كهنسال براى رضايت خاطر با نفوذان چنين بى ادبانه توهين روا داشته است. حتى جا داشت كه ايرانى ها بدون در نظر گرفتن مرام و عقيده خود دست به اعتراض بگذارند. اما اين ها تمام در موقعيتى ممكن است كه احترام امامزاده توسط متولى حفظ مى شد كه متولى در اين جا رييس جمهور و دولت و اعضاى دفتر وى هستند.

شبيه اين اتفاق يك بار هم سال گذشته رخ داد وقتى كه رييس دولت ايران با اصرار و با قبول شرايط خانم امانپور به مصاحبه با سى ان ان نشست، در حقيقت خواستار اين مصاحبه شد، و در نتيجه با كلمات و تعبيراتى مخاطب قرار گرفت كه هرگز گزارشگران با روساى دولت ها چنان نمى گويند. در آن زمان فغان از هواداران دولت برآمد و گزارشگر ايرانى اصل را به بدترين كلمات نواختند. اما امسال باز هم همان كار شد كه درد جاى ديگرست. آن جا که نمى توانند از جلوه گرى در روى صحنه جهان چشم بپوشند. نمى توانند از چاپ اين همه عكس و نوشته در چند روز اخير شادمان نباشند.

مانند اين اتفاق در دو و نيم سال گذشته چند بارى در سطوح سياسى هم رخ داده است. از مواردى كه فاش شده يكى هم زمان حضور رييس جمهور در رياض است، كه معلوم شد وقتى با اصرار خواست با ملك عبدالله سخن بگويد پادشاه با تجربه سعودى با تحكم از وى پرسيد چرا مى خواهد كشورش را ويران كند. اين سخن فقط يك پيشگوئى و نصيحت پدرانه نبود كه در جوابش، تا مترجم چه ترجمه كند، باز سكوت و لبخند حاكم شود. نماينده ملتى با شعور و با فرهنگ نبايد خود را در معرض چنين جسارت ها و كم محلى هائى قرار دهد تا ملت ايران بتوانند با صداى بلند عليه هر نوع توهينى به او معترض شوند و واكنش هاى مناسب نشان دهند. اين لبخند مداوم و نگاه خالى در برابر سخن امير قطر درباره خليج فارس [كه او عربى اش خواند]، اين سكوت در برابر ادعاى امير ابوظبى [رييس جمهور امارات] بر جزاير ايرانى دهانه تنگه هرمز به زمانى كه آقاى احمدى نژاد اولين رييس جمهور ايران شده بود كه ناخوانده به شيخ نشين هاى جنوب خليج فارس رفت و به قاعده بايد در مقابل اين سنت شكنى امتيازى مى گرفت، همه اجزاى رفتار آدم هائى است كه وقتى نمى دانند به نادانستن خود مفتخر مى مانند. رفتارى كه چون از سر عادت است، بايد موارد شبيه به اين هايش بيش از اين ها بوده باشد.

اين اتفاق بعد از ساختن فيلم اليور استون هم امكان تكرار دارد. چرا كه فيلمساز هاليودى نيز بى ترديد در جريان اتفاق هائى كه بعد از اظهار علاقه اش به تهيه فيلمى از احمدى نژاد رخ داد دريافته كه تهران چقدر محتاج و عاشقانه خواستار تهيه چنين فيلمى است. و او كه سعى خواهد داشت فيلمى مناسب بازار بسازد تا ببينيم چه خواهد ساخت. كمى شعور حرفه اى براى دريافت اين كه از اين چنين مقدمه اى چه ساخته خواهد شد، كافى است.

اما درست نوشته است هاآرتص گفته هاى خارج از عرف و جنجالى رييس دانشگاه كلمبيا به نفع نگرش جنجال ساز و بحران زى تمام شد. از همين رو رسانه هاى ايران به طور طبيعى و بدون نيازى به توصيه و فشار دولت، نشانگر خشم نويسندگانشان شدند از توهين هاى آقاى بالينجر به كسى كه به عنوان نماينده مردم ايران به نيويورك رفته بود. در ميان نوشته هاى تهران كسى، حتى منقدان، موقع را مناسب نديده اند براى پرسيدن اين سئوال كه اصرار آقاى احمدى نژاد براى حضور در مركزى كه پيداست كه وى در آن جا محبوب نيست به چه مقصود بوده است.

اگر رييس آن دانشگاه به جاى آن كلمات كه اصلا سئوال نبود و به قصد خودنمائى و توهين و فحش بر زبان آمد با پرسش هاى متين با ميهمان خود روبرو مى شد، آيا باز حاصلش همين بود كه هست. اگر او مى پرسيد آيا در كشور شما دانشگاهى مى تواند از پرزيدنت بوش دعوت كند به يك سخنرانى. چنين پرسشى دامى مى توانست بود براى آقاى احمدى نژاد. گرچه ترديد ندارم كه آقاى احمدى نژاد آماده شده بود كه اگر رييس دانشگاه چنين پرسيد پاسخ بدهد بله چنين كارى امكان پذيرست من همين جا از روساى دانشگاه هاى ايران دعوت مى كنم كه چنين دعوتنامه اى براى رييس جمهور شما بفرستند، شرط آن است كه ايشان هم به همه سئوالات دانشجويان جواب بگويد.

جا داشت رييس دانشگاه به جاى سخنانى كه از شان دانشگاه كلمبيا كاست موضوع دانشجويان اخراج شده و زندانى دانشگاه هاى ايران را پيش مى كشيد. از اعدام ها سئوال مى كرد. و چون پاسخ مى شنيد كه اعدام شدگان اخير همه بدكاران بوده اند، مى توانست بپرسد در مورد اعدام هاى دهه شصت نظرتان چيست، آن ها كه زندانى سياسى بودند. به همين تاويل مى شد موضوع مطبوعاتى را پبس کشید كه توسط دولت بسته مى شود. مامورانى كه هفته گذشته سايت نزديك به فرمانده سابق سپاه پاسداران را بسته اند، و از وضعيت حقوق بشر، سئوال كرد. اين چنين گردشى بالمال هم احترامى به ميهمانى بود كه به هر حال به دعوت دانشگاه به آن جا گام نهاده بود. هم پاسخ به مخالفان اين دعوت بود. هم چنين آسان سابقه آزادى بيان و استقلال دانشگاه ها در تنها كشور جهان كه از بدو تولد آزاد و مردم سالار بوده است، مخدوش نمی شد.

با جنجالى كه به راه افتاده كسانى مى پرسند آيا به واقع اسرائيل تا اين اندازه در ايالات متحده محبوب است، كه به مكافات ضديت با آن كشور، عقل و تجربه هم رنگ مى بازد، فحاشى در محيط علمى هم مجاز مى شود. بايد گفت چنين نيست، چنين رعايتى از سر محبوبيت نيست و اگر باشد از بابت محاسبات اقتصادى است و تسلط يهوديان بر اساس و بنيان نيويورك به خصوص. آقاى رييس دانشگاه به اين نظر دارد و در حقيقت مى خواست با يك دست دو هندوانه بلند كند، هم به سنت استقلال و آزادى دانشگاه هاى ايالات متحده احترام گذاشته باشد و هم به صاحبان نفوذ گفته باشد بفرما ديديد كه پشتش به خاك ماليدم.

اما رندى بيش از حد مى گويند جوانمرگى مى آورد. حاصل اين است كه هيچ يك از اين دو منظور با كلمات سخيف آقاى بالينجر حاصل نشد و برعكس. از همين رو باور ندارم كه ايشان چندان در چنان پست معتبرى باقى بماند.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, September 25, 2007

سال وبائي

مقاله امروز روز را در اینجا بخوانید یا در دنباله همین پست

گفته اند شاه شهيد [لقب ناصرالدين شاه، همان قبله عالم] به محرر که نوشته بود در سال وبائي چنين شد و چنان نهيب زده بود پدرسوخته اين که حرف نشد هر سال وبا هست بگو کدام سال، چقدر از هجرت گذشته يا بنويس ايچقان ئيل. از آن گفته صد و پنجاه سالي مي گذرد اما هنوز براي گروهي محاسبه به سال کافي است و سال به وبا و زلزله و سيل، خلاصه مصيبت. اما در همين فاصله ديگران چون دامنه علم را گستردند نياز بدان يافتند که ريزتر شوند، و دقت فراوان کنند. تله سکوپ ساختند و هم کورنومترهائي که نشان دهد يک دهم ثانيه را هم.

در اتاق پخش راديو سراسري ايران ساعتي به ديوار بود که به ساعت اتمي شهرت داشت، سي و سه سال پيش گران خريده شد تا نکند چند دهم ثانيه اذان ديرتر پخش شود. در همان زمان ها کورنومتري هم براي اورژانس تهران خريده بودند تا نشان دهد از زماني که زنگ تلفن مرکز فوريت هاي پزشکي به صدا در مي ايد تا وقتي ماموران به بالين بيماري محتاج مي رسند چند دقيقه و چند ثانيه گذشت.

و چون دقت کاسته شد دعوت به انقلاب علمي به شوخي بزرگي شبيه مي شود. که شده. و چون دقت کاسته شد هر رقم و ادعاي واهي را تصور مي رود که با تبليغات مي توان جا انداخت. چنان که در اين دولت عادي ترين کارها شده بازي با اعداد و آمار، شوخي با صفت هاي تفصيلي و عالي، گفتن داستان هايي از هاله تا انرژي اتمي در حوض. و چه عجب اگر کيهان حديث هم براي هواداري از دولت برساخته خود جعل مي کند. چنان که رسانه هائي که جز براي تعريف بازگشائي نشده اند و جيبشان بازمانده براي فروبردن بخشي از درآمد بشکه هاي هشتاد دلاري نفت، در حمله به منقدان مرز نمي شناسند، رعايت مراجع و روحانيون را هم که ممنوع بود نمی کنند. چه رسد به حيثيت ما که از ابتدا رعايتي لازم نداشتیم. نسبت دادن قول هاي نگفته به ديگران، زدن اتهام هاي بزرگ به مخالفان، زنده کردن ادبيات تملق آميز سلطان محمود وار در دوراني که از قضا محمودي ديگر به رياست جمهوري مامور شده، و گناهش [من نمي گويم بختش] اين است که شباهت تام به ميانگيني از مردم ايران دارد به سادگي با آرزوهاي بزرگ و دقت کم. کم کمک هم دارد خوشش مي آيد از اين صحنه ارائي ها. نه از سر تقلب و بدخواهي، بلکه به تصور خدمت و رسالتي، به همان منطق که هاله ديد در سازمان ملل، به همان روش که مخالفان خود را سنگ مي کند. اما ديگران نه بدان سادگي هستند وقتي تملق ها بار مي کنند که در قرن بيست و يکم خنده مي آورد خلق را. مانند ادعاي رکوردشکني ازادي مدني و حقوق بشر در همان روزها که خانواده منصور اسانلو از وضعيت وي گفته اند، در همان روزها که سه دانشجوي صد و چند روز مانده در زندان انفرادي به دادگاه برده شدند، در همان روزها که حتي مجلس با اکثريت جناح راست لايحه محدود کردن سايت ها و خبرگزاري ها را تصويب نکرد. در همان روزها که دولت – و نه قوه قضائي - روزنامه هاي مخالف و سايت هاي نه موافق دولت را بسته است. اما گفتن که مسووليتي نمي دارد در اين منطق.

در چنين فضائي حق دارند کساني که چون به مسائل خرد انتقادي مي شود شمشير از نيام مي کشند که بابا اين حرف ها چيست مملکت دارد از دست مي رود، حالا بند کرده ايد به فلان گفته آن مقام. و چنين است که کار نوشتن دشوار مي شود. نمي توان که مدام کليات گفت و تخم ياس پاشيد. اما مثال بايد هر سخني را.

پس بنگريد گزارشي را که بالاخره رييس جمهور با دو صد نامه و سوگند و توسل مجلس به رهبري رفت و در پارلمان خواند. به عنوان گزارش عملکرد برنامه چهارم همان انشاي اداره عريض رسانه هاي رياست جمهوري را خواند. ارجاع به اين گزارش براي سال ها مي تواند به کار آيد. به باورم در جوامعي که حساب و کتابي دارد، نفس چنين گزارشي مي تواند موجب سقوط دولت، حتي به محکمه کشاندن رييسش و مسوولانش شود. بخوانيد گزارش چگونگي سقوط سه دولت را در بيست سال اخير ژاپن، بخوانيد ماجراي فيوجيموري رييس سابق پرو را، و افتضاح هاي بزرگي که بر سر مديران عامل شرکت ها و بانک هاي بزرگ برپا مي شود وقتي گزارش دروغ و به هم ريخته و به قصد فريب مي دهند.

اما همان حکايت سال وبائي است و نسبتش به اعشار ثانيه. در آن ممالک به قول آقاي احمدخاتمي امام جمعه موقت تهران آلوده به آلودگي ها حساب و کتاب مي آيد و چون قرار نيست يک دلار از اموال عمومي [حتي اموال سهامداران شرکت هاي خصوصي] به هدر برود، نمي توان ياوه گفت. اما در سرزمين آتش به جان گرفته ما نفت هست و دل بي رحم. کيست که جرات کند به سئوال.

نشانه اي

تا سخنم را بي مبنا نگذاشته باشم. نشانه اي بايد آورم. گزارشي چنان گمکشته و بازي کننده با مفاهيم و اعداد و سرنوشت مردم و دولت را در مجلس خواند رييس جمهور. حزب رقيب [مشارکت] بيانيه اي داد و به استدلال، برخي از تضادها و به هم ريختگي ها را نشان داد، که کار حزب اقليت همين است. اما روزنامه رسالت [که اصرار دارد جناح متبوع خود را هوادار دولت جا بزند، اما دولتي ها سوارشان نمي کنند] مقاله بلندي نوشته به دفاع از دولت و رد بيانيه حزب مشارکت. بخشي از آن چنين است:

"چون بيانيه حزب مشارکت، تنها به دنبال ارزيابى اقتصادى دولت بوده است، ما هم به سراغ امور سياسى و فرهنگى و بين‌الملل نمى‌رويم و از توفيقات عالى و بى‌نظير دولت نهم در آن حوزه‌ها سخن به ميان نمى‌آوريم، بلکه صرفا به آمار اقتصادى مى‌پردازيم. توفيق دولت در سهميه‌بندى بنزين، روزشمارى براى دستيابى به برق هسته‌اي، کاهش نرخ سود بانک‌ها، راه‌اندازى و اجرايى کردن اصل 44 قانون اساسى و توزيع سهام عدالت، از نفيس‌ترين خدمات انقلابى هستند که در کارنامه جمهورى اسلامى براى هميشه ثبت و ضبط خواهند شد. درباره هر يک از اين امور اقتصادى و آثار کوتاه مدت و بلند مدت آنها جا دارد، يک کتاب تاليف شود. لذا ما در اين نوشتار کوتاه از آنها مى‌گذريم و فقط بايد احساس تاسف شديد نمود که چرا حزب مشارکت ايران اسلامي، هيچ يک از آنها را که افتخارات همه ايرانيانند نديده‌اند و به آنها وقعى ننهاده‌اند"

بدين گونه است که مي توان گفت همچنان که آمار به بازي گرفته شده و ارقام هم، صفت هاي تفصيلي و عالي هم، حالا مفهوم تحزب هم به بازي گرفته شده، از حزب رقيب توقع دارند که افتخارات همه ايرانيان [ يعني دروغ ها و فريب هاي گزارش دولت] را ببنينند و بپذيرند. حالا چرا، معلوم نيست. در ضمن برای آینده تاریخ مظلوم ایران هم تعیین تکلیف کرده که به اندازه خواست های حقیر متملقانه ما در آید و به فرمان نویسنده تازه کار رسالت این همه را ضبط کند و از حالا هم داوطلب نوشتن کتاب ها در این باره شده که البته دیر تشریف آورده اند و سرکار خانم رجبی معجزه هزاره ها را نوشته اند قبلا.

يک بار ديگر مرور کنيد "توفيقات عالي و بي نظير" را که همه ايرانيان بايد بدان افتخار کنند.

اول از همه سهميه بندي بنزين است. يعني هزاران مقاله اي که در اين دو ماه در نقد این عمل ناقص نوشته شده، از جمله همفکران همين رسالت نوشته اند، اصلا بي ربط است و توفيق عالي است. از جمله مقاله مرتضي الويري شهردار سابق تهران و نماينده دوره هاي اول مجلس و درس خوانده و کارشناس مسائل اقتصادي که سهميه بندي را به درست جراحي نيمه کاره ناميده و نوشته "اجراي ناقص قانون هزار ميليارد ريال صرف طراحي و تهيه كارت هوشمند سوخت شد. شوك تورمي ناشي از اين تصميم را به اقتصاد تحميل كرد. تعداد زيادي را به بهانه قاچاقچي و اخلا‌لگر سهميه‌بندي و... به زندان انداخته شدند و نهايتاً برگشتيم به نقطه اول و مصرف بنزين برگشت به همان ميزان كه بود. با اين تفاوت كه قبلا‌ً بدون معطلي و كاغذبازي هركس به ميزان نيازش بنزين مصرف مي‌كرد اما الا‌ن معدود افرادي كه مصرف زياد دارند بايستي بنزين مورد نياز خود را از اكثريتي كه مازاد دارند در يك بازار سياه و غيرشفاف تأمين كنند. …اين احتمال هم وجود دارد كه در شرايط موجود، حتي مصرف بنزين (نه قاچاق به خارج از كشور) از شرايط قبل از سهميه‌بندي فراتر رود."

دومين موضوعي که حتي احزاب منقد و رقيب هم بايد مانند همه ايرانيان افتخار کنند و نقد نکنند به نوشته رسالت "روز شماري براي دستيابي به برق هسته اي" است. يکي بپرسد ترا به خدا شوخي داريد با خلق خدا. روزشماري از کي افتخار دارد. افتخار اما وقتي است که بگوئيد دولت اين هدف را که وقتي آمد در دسترس نبود ممکن کرده، که همه مي دانند هنوز چنين حاصلي به دست نيامده از تمام خطرکردن ها. بلکه آن چه را هم در اين زمينه به دست آمدني بود سياست دولت اخير تا اين جا از دسترس دور کرده است. تازه به فرض هم نکرده باشد هنوز مشغول روزشماري است. چرا بايد به اين روزشماري افتخار کرد و آن را توفيقات عالي خواند.

سوم موضوع اما انصاف بايد داد که از دو موضوع قبلي باز سرنوشت بهتري دارد "کاهش نرخ سود [بهره] بانک ها" که حرکتي است که دولت معتقدست نتايج مفيد دارد و کارشناساني هستند که مخالفند و از جمله رييس سابق بانک مرکزي و ديگران که تورم را پيش مي کشند. تازه رييس تازه بانک مرکزي هم که پيشنهاد تعيين نرخي مساوي نرخ تورم به اضافه دو تا سه در صد دارد براي تسهيلاتي بانکي. پس به نظرم بهترست موافقان دولت شتاب نکنند. کمي به تاريخ معاصر عنايت کنند و به سرنوشت آقاي خلخالي انديشه کنند که هي از بني صدر و تزهاي اقتصادي و سياسي ايشان حمايت کرد و سينه به تنور چسباند تا بالاخره ناگزير شد تا آخر عمر درباره اين مداومت در هواداري توضيحات مداوم بدهد و اصلا مداد پاک کن بردارد و قسمتي از تاريخ را پاک کند. کاهش بهره بانک ها [مانند سهميه بندي بنزين] مي توانست طرح فوق العاده اي باشد اگر تورم اين نبود که هست، اگر دولت خود را بابا قندي تصور نمي کرد و مدام مشغول پول پاشي هاي بالابرنده نقدينگي و تورم نبود. اگر بانک ها صندوق خانه دولت نبودند، اگر در کارشان تقلب نبود، البته که کاهش بهره مي توانست کار مهمي باشد..

نوشتم تقلب، چه اتهام بزرگي، رواست اگر پرسيده شود چنين اتهامي به کدام مستند زده مي شود. جواب اين است که بانکداري موجود کشور تقلب است. مردم سپرده هاي خود را به صندوقي مي سپارند که نه خودشان بلکه دولت دست در آن دارد و رييس دولت در سفربه استان ها با گذاشتن منت سر مردم دستور مي دهد که از اين سپرده ها براي خود مردم حمام و مدرسه بسازند. آن هم نه کارشناسي شده و سنجيده بلکه شکمي و بر اساس نامه هاي رسيده. اين يعني تقلب. اين يعني خريد محبوبيت با پول مردم و ايجاد مداوم تورم از جيب مردم. افزودن مدام صفر بر پول کشور از جيب ملت. که اين يعني کار دولت اداره کشور نيست. مديريت نيست بلکه خريد محبوبيت براي گروهي است که هيچ نمي دانند و بر ناداني خود مفتخرند. چه رسد که حالا مي خواهند بانک قرض الحسنه درست کنند و به قول ظريفي با پول مردم، ثواب هم بکنند و سر کائنات را هم کلاه بگذارند که خيرات و مبرات کرده اند.

و از همه اين ها بگذريم کجا نشانه عالي اين کاهش نرخ بهره ظاهر شده است که بايد همه افتخار کنند برادر.

اما موضوع چهارم "راه‌اندازى و اجرايى کردن اصل 44 قانون اساسى " که ديگر واقعا قلم را در رعايت ادب دچار مشکل مي کند. راه اندازي اصل 44 قانون اساسي کدام است. يکي بگويد اصل 44 قانون اساسي مگر بيست و هشت سال قبل راه اندازي نشده، تازه همان هم که به شهادت دوست و دشمن عمل نشده، بدان نشاني که رهبر جمهوري اسلامي از چند سال قبل گروهي را مامور بررسي ساخت، و حاصل کار ساعت ها در مجمع تشخيص مصلحت نظام بررسي شد و به دولت ابلاغ شد. تازه دولت در همه يک سالي که مي گذرد از اجراي اين دستور طفره رفته به طوري که صداي مجلس بلند شده و دارند قانوني مي نويسند که هنوز کارش تمام نشده است. اگر دولت به وظايف خود عمل کرده بود [اصل 44 را به قول نويسنده رسالت راه اندازي کرده بود] که نيازي به اين ها نبود. تازه اين قانون هنوز کاملا تصويب نشده، تا برود دست دولت و ببينيم چه مي کند، آن هم دولتي که اصلا در خود علاقه اي به خصوصي سازي نمي بيند. پس نه خاني آمده و نه خاني رفته همه و از جمله حزب مخالف دولت و ملت بي کس چرا بايد افتخار کند.

و آخرين موضوع تاکيدي نويسنده روزنامه رسالت " توزيع سهام عدالت" است که براي پرداختن به آن بايد اول از نويسنده روزنامه رسالت دعوت کرد تا کمي تاريخ بخواند و از حمله دريابد که توزيع سهام کارخانه هاي متعلق به دربار و دولت سابقه اي پنجاه ساله دارد اما از آن جدي تر و مهم تر وقتي بود که شاه آخرین "فروش سهام کارخانجات" را به عنوان اصلي از انقلاب شاه و ملت اعلام داشت و اين ديگر شوخي نبود. صاحبان و سهامداران هزاران کارخانه بزرگ و سود ده در آغاز دهه پنجاه مجبور شدند سهامشان را بين کارکنانشان و مردم عادي توزيع کنند. کافي است که نويسنده جست و جو کند که چند نفر دورو بر خودش آن سهام را شفابخش ديده اند. اما سهام عدالت با همه زيبائي نامش، هنوز هنرش ظاهر نشده و گويند که زنگي نگردد به شستن سپيد. اما کارشناسان تقريبا به اتفاق با استدلال کافي گفته اند که توزيع سهام عدالت [کذا] ربطي به خصوصي سازي ندارد. کوشش دولت براي جا انداختن اين به جاي آن، به معناي بي علاقگي اش به خصوصي سازي است، چون که خصوصي سازي يعني انتقال مديريت از دولت به بخش خصوصي. به همين سادگي. اما در سهام عدالت مديريت به کسي داده نمي شود بلکه مديريت همچنان در دست پسرخاله ها و بچه محل هاي دولت مي ماند. البته اين درست است که کارخانه اي که سهامش توزيع مي شود چون دستش در جيب دولت [بودجه ملت] است، آخر هر سال مي توان مي تواند مقداري از جيب بردارد و به عنوان سود به سهامداران بدهد، چنان که همين امسال دويست سيصد هزاري دادند که مي توانستند به صورت يارانه مستقيم بدهند که همان است و جز اين نيست. اما بدبختي اين است که با تقسيم اين سهام و گذاشتن آن در ستون خصوصي سازي، دولت با دخالت در اين رسيدن پول ملت به ملت، اولا از ارزش آن با ناکارآمدي خود مي کاهد، ديگر آن هزار منت برسرش مي گذارد و توقع هورا از وي دارد.

ساعت اتمي

تا قصه را تمام کرده باشم از آن ساعت اتمي ديوار اتاق فرمان راديو بگويم که در اول مقاله بدان اشارت رفت. علت خريد آن ساعت دقيق، اصرار جناب سرهنگي بود که از زماني که به ياد دارم در قم مجاور شده بود و هر روز نامه مي نوشت به دربار و رييس دفتر مخصوص و نخست وزير و علماي اعلام و مضمونش اين بود که امروز يک دهم ثانيه اذان دير پخش شد و به همين ميزان نماز چندين ميليون نفر قضا شد و شما مسووليد و متعهد. و نامه هاي او نزد مقامات بالا و مراجع اعلا مي رفت و کمانه مي کرد و برمي گشت به راديو و تلويزيون. تا محمود جعفريان [ که پاداش مراقبت مداومش از دين همين که همان اول انقلاب اعدام شد بي جرم و بي جنايت همان طور که پرويز نيکخواه] دست به کار شد و با کمک سازمان انرژي اتمي اين ساعت خريداري شد که در راديو معروف شد به ساعت اتمي و گفتند ضريب خطايش يک دهم ثانيه در هر يک ميليون سال است.

با رسيدن اين ساعت، مسوولان فني کاري کردند که ديگر راديو منتظر فرمان مسوول پخش نمي ماند و اذان به فرمان ساعت اتمي مستقيم از راديو پخش مي شد و هر برنامه اي که در حال پخش بود قطع. و همين ماجرا بود که در عيد نوروز سال 1355 که قرار بود باز جشني برپا باشد و سال پهلوي باشد، و مراسم تحويل سال در کنار آرامگاه رضاشاه برگزار مي شد، کار دست همه داد. آن زمان به علت بيماري وليعهد مراسم دير شروع شد. پس سخنراني شاه با تاخير صورت گرفت و در وسط سخنراني ناگهان از بلندگوي مرقد شاه عبدالعظيم که ديگر با اطمينان خاطر به راديو متصل شده بود، اذان پخش شد، چنان بلند که صداي ناطق قابل شنيدن نبود. ساعت اتمي کار خود کرده بود.

اما در همان اولين ماه هاي بعد از انقلاب، معلوم نشد آن سرهنگ که مجاور شده بود و نگران نماز به موقع مسلمين بود چه بر سرش آمد يا کجا رفت که وقتي ربط ساعت اتمي با راديو قطع شد و حتي يک بار به علت سخنراني ايت الله محمدي گيلاني "چند دقيقه" اذان با تاخير پخش شد کسي نگراني ابراز نکرد و نامه اي ننوشت. چنان که کورنومتري هم که در دست بازرسان اورژانس بود از کار افتاد. که اگر بود جان آن جوان در ميان دندان هاي شير تهران سه هفته پیش آن همه نمي ماند.

چنين است که سال هاي وبائي مرجع تاريخ مي شوند گرچه محرري عتاب بشنود که پدرسوخته هر سال وبائي است حالا چرا 1385 و شش را انتخاب کردي.


ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, September 19, 2007

تهمت دموغراتی

گفته اند در میانه دهه بیست که تب حزب و فرقه دموکرات بازی بالا گرفته بود بچه شروری با همکلاسان کتک کاری می کرد سنگی بلند کرده بود که بر سر یکی بزند، که اگر زده بود حتما فرق حریف می شکافت، اما زد به پنجره و شیشه را شکست. کار به مدیر مدرسه رسید و اولیایش را خواستند. در حضور مادران، پسر شرور رجز می خواند و به حریف می گفت شانس آوردی دو سه روزست که دموغرات شده م وگرنه الان سر به تنت نبود. مادر او در حالی که پشت دست می گزید گفت مادر خدا نکند دموغرات بشی. دشمنت دموغرت بشه .چرا عیب رو خودت میذاری یک شیشه شکستی، چشمش کور بابات پولش رو میده، اون که دموغرات نشده صحیح و سالم است.

حالا تکلیف جناح راست ماست که خدا نکند دموغرات شود. و مگر می شود جناحی چنان دموغرات شوند که در درون خودشان اختلافات را به رای اکثریت واگذارند تا از میان برخیزد و بتوانند با هم ائتلاف کنند. هر چقدر هم اتحاد لازمشان باشد. هر چقدر هم اختلاف مایه شکستشان باشد.

بهانه این سخن سرمقاله چند روز پیش روزنامه رسالت است درباره اتحاد اصولگرایان که در آن از آيت الله مهدوی کنی به عنوان "سرمایه اختصاصی" آن جناح نام برده و تجلیل شده است.

در عالم واقع آقای مهدوی کنی، از جمله روحانیون میانه رو و مشهور به عقلمداری و کمتر هیجان زدگی هستند. و تعداد مواردی که جوگیر شده اند - مانند تندی با دولت خاتمی در ماجرای نمایشنامه موج – کمتر از بقیه روحانیونی است که بعد از انقلاب به مصادر رسیده اند. چند مقطع حساس وجود آقای مهدوی کنی موثر واقع شده. بعد از خرداد سال شصت، وقتی که یک طرف مجاهدین خلق و طرف دیگر اسدلله لاجوردی با حمایت تمام آیت الله جنتی ایستادند، و هزاران تن قربانی این مواجهه خشونتبار شدند. خشونتی که از یک سو ترور و جنگ خیایانی داشت و از دیگر سو اعدام های جمعی، آقای مهدوی به میدان آمد. در آن زمان مجاهدین بعد از ترور آیت الله بهشتی و همراهانش در حزب جمهوری به انفجار رییس جمهور دوم و نخست وزیرش در ساختمان نخست وزیری رسیده بودند. موقع حساس، با توجه به این که آيت الله خامنه ای امام جمعه تهران هم ترور شده در بیمارستان بود. در این زمان عهده دار شدن نخست وزیری و کار با کابینه ای نه فقط با وزیرانی از جناح راست، بلکه از هر دو جناح، نقش بزرکی بود که آقای مهدوی بر روزگار زد. جمله معروفی هم خطاب به اعضای مجاهدین گفت تا آن ها را از خشونت بازدارد "من محمدرضا پهلوی نیستم. محمد رضا مهدوی هستم". پیش از آن هم، زمانی که وزیر کشور بود با دادن اجازه اجتماع به مخالفان، حتی مجاهدین، نشان داد که با تندرو های متعصب فاصله دارد.

بار دومی که آقای مهدوی نقش نمود هنگام درگذشت بینانگذار جمهوری اسلامی بود که وی در حالی که در بیمارستان بستری بود خود را به جلسه خبرگان رهبری رساند و سخنانش در حالی که در آن ضعف و بیماری مشهود بود اثرها گذاشت و از جمله فکر شورایی کردن رهبری را از سر ها بیرون برد. جبهه ای را که هاشمی رفسنجانی گشوده بود برای تعيين آيت الله خامنه ای به رهبری نظام تقویت کرد. در نهايت نیز بعد از هاشمی رفسنجانی که پیشنهاد کننده بود، آقای مهدوی و آيت الله آذری قمی – در آن زمان عضو خبرگان و دبیر مدرسین حوزه علمیه قم – در این انتخاب که عصر همان روزی صورت گرفت که درگذشت رهبر انقلاب اسلامی اعلام شده بود، حادثه ای مهم در لحظه ای باريک به حساب آمد.

چنین کسی می توان گفت که مورد احترام جناح هاست و در عالم واقع هم از تنها گروهی که چند باری نامهربانی دیده همان جناح راست است. این جناح قبل از دوم خرداد هیجان زده شد که چرا جامعه روحانیت مبارز کار حزبی برای کسب قدرت نمی کند – یعنی چرا جامعه همه تخم مرغ های خود را در سبد هیات موتلفه نمی گذارد -. در نتیجه با شتابی غیرلازم آقای ناطق نوری را به جای ايت الله مهدوی کنی تعیین کردند و این زمانی بود که وصال دولت را نزدیک می دیدند. دفعات دیگری هم بود. اما حالا هر چه بوده گذشته و نه فقط آقای مهدوی که آقای ناطق هم حالا زخم قدرت طلبی دوستان را خورده است، آقای ولایتی هم حکایت ها دارد. در چنین حالی در اردوی راست [معروف به اصولگرا] دعواست. گروهی می گویند این دولت که از ما نیست چرا بیخود خود را به احمدی نژاد می چسبانیم که معلوم هم نیست بنی صدری نشود. به فرض این هم که نشد چرا بايد بعد عمری تجربه ریزه خوار و نوکربچه دولتمردان امروز شویم که کمترین احترامی برای ما قائل نیستند. دسته ای دیگر معتقدند که خان زنده را عشق است، نمی توان دوباره چند سالی منتظر ماند، باید به تحمیلات احمدی نژاد که مهرداد بذرپاش را به ما ترجیح می دهد تن داد در عوض مقامی، حالا گیرم وزارت نشد مدیرعاملی شرکت ها و بانک ها، نشد مشاورت جائی را به دست آورد، و با این ترفند پای سفره ماند. با این مجادله – که سرخط انشایش بی اعتنائی به دنیاست، اما اساس و مایه اش عشق به مقام – اردوی راست از هم پاشیده است. انتخابات نزديک شده و عقلای قوم بلند شده اند که ای آقایان اگر پراکنده باشیم خدانخواسته همان بلائی به سرمان می آید که در انتخابات قبلی بر سر اصلاح طلبان آمد. بر این اساس و با این پیش بینی همه توصیه به ائتلاف می کنند. اما چنان که به عمل می رسد و قرار می شود که اندکی تسامح نشان دهند که ائتلاف و اتحاد عملی شود، همه به اختلاف کمک می کنند. حق هم همین است چون اگر قرار به تسامح بود که دوستان در جناح خود نمی ماندند و اصلاح طلب می شدند.

در چنین موقعیتی که سرود اتحاد و ائتلاف در همه رسانه های کم خریدار جناح راست پیچیده، روزنامه رسالت سرمقاله ای نوشته با عنوان "اصولگرایان و نقش آيت الله مهدوی کنی" و در آن با تحسین فراوان از بلندنظری و "تذکردهی و بالانس اصولگرایان از مقام روحانیت" پیشنهاد کرده که ایشان از همان زاویه وارد شوند و "تحکیم و تثبیت وحدت" کنند.

و همین جاست که نویسنده سرمقاله رسالت خود را لو می دهد و معلوم می سازد که خوشبختانه دموغرات نشده است چرا که می نویسد ".. ایشان باید بیش از این در جریان تذکر و توصیه به اصولگرایان وارد شود"

یک نفر مصلح مشفق بهترست این جمله سرمقاله رسالت را درشت بنویسد و زیر آن "باید" خط قرمز بکشد و کنارش بنویسد "به همین دلیل اتحاد عملی نیست" کسانی که به بزرگ ترهایشان هم "باید" می گویند و در حالی که در کار خود مانده اند برای آن ها هم دستور العمل می نویسند، به شوخی می ماند که در برابر همگنان کوتاه بیایند و ائتلافی را امکان پذیر سازند.

این نام گذاری های پی در پی [ در عرض سی سال دست کم چهار عنوان از بازار به جناح راست، از آن جا به محافظه کار و حالا به اصولگرا و بزودی به ارزشگرا] این حرکت کردن با چراغ های خاموش، این شکست در پنج انتخابات اما باز هم از قول مردم سخن گفتن- کاری که مثلا آقای بادامچیان می کند – این صندلی های به دست آورده را مادام العمر کردن، مثل تصويب نظارت استصوابی برای شورای نگهبان که اساسش بر جادوان کردن قدرت در جناح خودی است و حاصلش ضربه ای بزرگ به جلوه مردم سالارانه جمهوری اسلامی، همه و همه نشان از آن دارد که به قول آن مادر بهترست عیب روی خود نگذارند و نگویند دموغرات شده اند. نشده اند.

اما به باورم دانستن این نشدگی به معنای آن نیست که باید کسانی حتی در اندیشه حذف یک جناح قدرتمند و قدیمی باشند. برعکس. همان کاری که آقایان محمدرضا خاتمی و حبیب الله عسگراولادی بینانگذارش بودند درست است. گفتگو و مفاهمه در برابر چشم مردم. کشاندن مردم به داوری، فشاری بر همه طرف های دعوای دموغراتی وارد می آورد که خودش نرم می کند. اگر ذوب نکند. خودش دموغرات می کند. دموغرات واقعی ..

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Tuesday, September 18, 2007

نامه به مدیران

نامه ای امضا کرده ایم ما روزنامه نگاران خطاب به مدیران رسانه ها، درباره محدودیت های جدیدی که برای مطبوعات فراهم آمده است. این نامه را در دنباله همین پست بخوانید



مديران مسوول روزنامه‌هاي غير دولتي

با سلام و احترام

بر كسي پوشيده ‌نيست كه در سالهاي اخير فعاليت در عرصه خبرنگاري و اطلاع رساني به دليل وجود فشارهاي پيدا و پنهان و محدوديت‌هاي فراقانوني تا چه پايه دشوار بوده و هست.
اين دشواري در تمام اين سالها با همكاري دو جانبه روزنامه‌نگاران و مديران مسوول و حمايت دوسويه شركاي روابط كاري در رسانه‌ها قابل تحمل شده و شكل‌گيري همين تفاهم دو جانبه عامل اصلي كاسته‌شدن از اين فشاربوده‌است به‌طوريكه امكان ماندن و حيات رسانه‌ها فراهم‌شده‌است.
اما متاسفانه مستندات و شواهدي دردست است كه ازشكل‌گيري اتفاقاتي خبر مي‌دهد كه تكرار اين اتفاقات و سكوت مديران مسوول روزنامه‌ها و صاحبان رسانه ‌در برابر آنها مانع از تداوم اين همكاري، هم‌دلي و حمايت دوجانبه خواهدشد و عرصه تنگ و سخت كار خبرنگاري، روزنامه‌نگاري و اطلاع‌رساني را سخت‌تر و محدودتر از قبل خواهدكرد.
سكوت مديران رسانه‌ها در برابر اعمال فشارها و خواسته‌هاي فرا قانوني ، كار را به جايي رسانده‌است كه حتي سفارش‌ها و توصيه‌هاي شفاهي فراقانوني وخارج از قاعده نيز موجب فراموشي اصحاب رسانه از رسالت اطلاع‌رساني شده و روزنامه‌ها و خبرنگاران از انجام رسالت ذاتي خود منع مي‌شوند.
تسامح و تساهل مديران رسانه‌ها در برابر اين فشارها و خواسته‌هاي فرا قانوني اصحاب قدرت بدعتي را به دنبال داشته كه بر اساس آن خبرنگاران از انجام فعاليت شغلي خود منع شده، اجازه حضور در حوزه خبري و كاري خود را نمي‌يابند و با دشواري‌هاي بسياري مواجه مي‌شوند.
اين رويكرد تازه ( به عنوان شاهد چگونگي برخورد با خبرنگاراني كه در حوزه قضايي اخبار بازداشت شدگان سياسي و دانشجويي را پي‌گيري مي‌كردند) در ميان مديران رسانه‌ها، امنيت شغلي خبرنگاران را به خطر انداخته و انجام وظيفه وجداني و حرفه‌اي آنها را معلق مي سازد.
لذا ما جمعي از روزنامه‌نگاران ايران ضمن اعتراض به اين رويكرد و اتفاق دوباره‌اي كه در حال شكل‌گيري است ، اصحاب قدرت را به رعايت قانون، عدالت وانصاف دعوت كرده و ازشما مديران رسانه‌ها مي خواهيم تا به معناي واقعي مديراني مسوول بوده ، به تعهد حرفه‌اي و اخلاقي خود درحمايت از خبرنگاران و روزنامه‌نگاران پايبند بوده و به وظيفه وجداني خود در برابر جامعه عمل كنيد.
27/06/1386
احمدي اموئي بهمن
ابراهيمي زهرا
ابراهيم‌زاده حميدرضا
اسلامي حميد
اسلاميه سعيده
آذري نيا محمدعلي
آشتياني زهره
آشفته رضا
آقاياني زهره
آصف نخعي فروزان
افتخاري راد امير هوشنگ
افروز منش مهدي
آقايي ساسان
اكرمي علي
الله بداشتي ساناز
امت‌علي سارا
امرايي اميلي
امير شاهي افشين
ايرانمهر اميد
ايماني معصومه
امامي پروين
اميرحاجبي عليرضا
اميرشاهي فرنوش
اميني آسيه
انصاري الناز
انصاري‌راد رضا
آييني فرزانه
بارسقيان سرگه
بابايي سما
باستاني مسعود
بوروغني احمد
بني يقوب ژيلا
بني يقوب ترانه
بهاور عماد
بهكام نگين
بهمني آرش
بهنود مسعود
بختيارنژاد پروين
براتي پرويز
بورقاني سهام‌الدين
بيگدلي زهرا
پاك نهاد ايمان
پوررضايي محمود
پور استاد وحيد
تخيري نسرين
تاجيك عبدالرضا
تاجيك مهدي
توحيدي مرجان
جمشيدي ايرج
جمشيدي مريم
جعفري مريم
حسن‌نيا آرش
حسين‌خواه مريم
حسين‌زاده محبوبه
حلاج نيشابوري شاهد
حيدري هادي
حامدي معصومه
حق علي
حيدري محمد
حيدري مريم
خالقي رويا
خدير مهرداد
خجسته رحيمي رضا
خضر حيدري فهيمه
خورشيدفر اميرحسين
دهقان علي
دهقان قاسم
دوكوهكي پرستو
درخشان ليلا
ذوالقدر اليزا
رجايي عليرضا
رستگاري ثمينا
روح محمدجواد
رحمتي شبنم
زيد‌آبادي احمد
رحماني سيامك
رهبر محمد
رمضاني يگانه بنفشه
زارع كهن نفيسه
زاهد فياض
زوره رعنا
سالك سجاد
سخنور حسين
سلطانين كامبيز
ستوده معصومه
سلطاني كامبيز
سيدآبادي علي اصغر
سام‌گيس بنفشه
شاه‌محمدي سپيده
شاملو علي
شمس الواعظين ماشاالله
شيرافكن آمنه
شمشيري محسن
شيرآقايي نگين
شباني مريم
شجاعي كاوه
صدر شادي
صدوقي صدرا
صمدبيگي بهروز
صيفي زهرا
طاهباز مهدي
عبدي حسن
عرب جمالي فاطمه
علامه زاده امير علي
علي اقدم مهدي
عبدالهي عشرت
عليپور محمدحسن
عليزاده امير
علي‌نژاد مسيح
غائب فريده
غفوري آذر بابك
غفوري آرش
غني‌پور مهرزاد
غني مهدي
فتحي مجتبي
فتوره‌چي نادر
فرهادبهمن پناه
فراهاني عليرضا
فولادگر مهدي
قائدي محمد
قاسمي سيامك
قاسمي مهران
قاسميان مونا
قديمي علي
قوچاني محمد
كاظميان مرتضي
كلهري زهرا
كميزي زهره
كرماني عليرضا
گلبري اعظم
گلفر ساسان
گودرزي امير
محبي آرش
محمدي حسن
مدرسي فريد
مزروعي حنيف
مظاهري ريحانه
متقي سيدحميد
محمدحسين آزاده
محمدولي اسماعيل
معصومي سارا
معصومي آزاده
معصومي ياسر
معظمي علي
معماريان اميد
مغازه اي علي
مقدم پيمان
منتجبي اكبر
مهدوي كياندخت
مهدياني فاطمه
مهديزاده بابك
مهرجو بهراد
منصوريان نيلوفر
مهرابي احسان
مهرگان كيوان
موسوي بجنوردي احمد
ميرزايي مريم
موسوي علي
مومني مينو
موميوند بيژن
ميرفتاح فخري سادات
نخعي اميرعباس
نراقي مريم
نوروزي ياسر
نمازي خواه سحر
نوري كسري
هدايي ياشار
همايون روز سميه
ويسمه اعظم
يوسفي مجيد
يزدان پناه محمدرضا
يوسفي هيوا
و كميته دفاع از رسانه‌هاي توقيف شد

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

ظرافتی از یاد رفته

مقاله امروز روز را اینجا بخوانید و یا در صدای عدالت یا دنباله همین پست

نه دیپلوماسی که علمی است برای تامین منافع ملی بر اساس شناخت جوامع جهانی و رفتارها، بلکه جنگ نیز با همه ظاهر خشگ و خشنی که دارد و با همه کراهتی که بر می انگیزد، در این روزگار ظرافت هائی دارد. و پرست از ریزه کاری هائی که جز با چشم مسلح به علم و تخصص دیدنی و دریافتنی نیست. این ظرافت ها گاه در جوامعی که سازکار مشخصی برای گردش مدیریت جامعه ندارند توسط دولتمردانی هیجان زده، نادیده گرفته می شوند. ظرافت ها گاه انکار می شوند.

سیاستمداران مجرب و دولتمردان دردشناس می دانند که حتی در پیشرفته ترین کشورها، و کارآمدترین نظام های حکومتی هم کارها چنان نیست که مانند سئوالات کنکور با تیک زدن در یک مربع جواب درست هر مساله پیدا شود. بیش تر امور چندین جواب دارند و ستون زیان و فایده ها نزدیک به هم است. و هر جواب هزينه هائی دارد، دولتمرد مجرب می داند اجرای هر خواستی مستلزم کاستن از جائی دیگرست، می داند آرزوها زندانی امکانات اند، از همین رو نه به گذشتگان بد می گوید و لگد می پراکند، نه وعده های بزرگ می دهد، نه در سرهوای تاسیس کارخانه جنت سازی می پزد.

نمونه ای از ظرافتی که در دیپلوماسی نهان است هم اکنون در ايران ضرورت گرفته است اما به چشم نمی آید. در مسائل اقتصادی که ساده اش انگاشتند و با همین ساده انگاری تورم را دامن زدند و بهای مسکن را دوبرابر کردند تا بدانند که کدام کارها را نباید کرد. و هنوز در بقیه امور به این نتایج نرسیده اند. می رسند. اما تاکنون چنین پیداست که دولت ظرافت نمی شناسد و نمی خواهد بپذیرد که کاری به چنین ظرافت به شکل قبیله ای انجام شدنی نیست. جامعه هفتاد و چند میلیونی با استخاره و خنده های خودفریب اداره شدنی نیست. با استبداد رای نمی توانش به جائی رساند. نمونه ای از آن نمونه ها که نگرانی نخبگان ایران را در پی می آورد، همان است که هفته گذشته در مصاحبه جان اسنو برنامه ساز موفق کانال تلویزیون بريتانیا با آقای احمدی نژاد خود را نشان داد. مصاحبه ای که لبخندهای همواره و نه به جای مصاحبه شونده در آن خبر از نبود اعتماد به نفس می داد، در عین حال افشاگر نوعی خودفریفتگی مزمن بود، و شلختگی از آن می بارید.

آقای رييس جمهور و مشاورانش زبان جهان نمی دانند و این عیب کسی نیست. چنان که روسای جمهور بیشتر کشورهای جهان هم زبان فارسی نمی دانند. اما وقتی عیب است که جهانیان را مردمانی مانند همسایگان خود فرض کنیم. مشاوران رييس جمهور شاید عادات مردم عادی و روستائی را خوب می شناسند که دو روز پیش در حضور جمع و دوربین، در ایلام با دست و به طور جمعی از یک سینی غذا می خوردند، چنگال بود در سینی اما به کار نگرفته بودند، با همان دست لقمه می زدند – گنج قارون وار - که از صبح با این و آن دست داده و به هر جا مالیده بودند. پخش چنین صحنه ای ممکن است در بعضی نواحی کشور به معنای ساده زيستی باشد. اما همين مشاوران وقتی قرارست رييس را جلو دوربین اروپائی ها بنشانند باید بدانند که هدف جمعیتی دیگرست با فرهنگی دیگر. می توانند از خیر سخن گفتن با این مخاطبان بگذرند. اما اگر نتوانستند از جاذبه های حضور در تلویزیون های غربی دست بردارند، بايد علمشان را هم داشته باشند. حال آن که مصاحبه نشان داد می خواهند با غرب سخن بگویند اما لازم نمی دانند مخاطب را و عاداتش را بدانند. از همین روست که نه میوه های خوشمزه و خوش طعم و نه منطق صنایع هسته ای کشور را نمی توانند به دیگران بفروشند. به خود چرا. از همین ندانستن گاه نگران می شویم که حق مسلم ملت را به هدر ندهند. و بعد هم فریاد بر دارند که مرگ بر این مرگ بر آن.

مصاحبه کانال چهار چنان که آغاز شد آه از نهاد اهل حرفه برخاست. رييس جمهور به زور لبخندهای مداوم قصد داشت از مخاطبان جلب قلوب کند و اعتماد آنان را برای فعاليت های صلح آمیز ایران به دست آورد. اما نمی دانست. آن سری که همراه با لبخند بعد از هر جمله به تائید خویش تکان می خورد از دید مخاطب غربی یعنی من فرهنگ انتحاری دارم. فقط سخن خودم را قبول دارم. به قول فرانسوی ها گربه ای که مقابل آینه خود را می لیسد.

علت ناموفق ماندن دولت در تبلیغ خارجی به همان سادگی است که زنده یاد مرتضی ممیز می گفت از بزرگ ترین کبریت ساز کشور که برای کبریت های صادراتی اش از وی طرحی خواسته بود. به گفته ممیز صاحب کارخانه گفته بود من طرحی دوست دارم که کوه سبلان و درخت های صنوبرش در آن باشد. ممیز هم پرسیده بود مگر شما خریدار هستید. جواب داده بود نه. باشد اما آن که من بپسندم آن ها هم می پسندند، چون زیباست.

یزدی های سازندگان بهترین باقلوای دنیا هستند، اما هرگز از خریداران خود نپرسیدند که آیا عکس حاج خلیفه روی قوطی شیرینی، آن ها را به خریدن و خوردن تشویق می کند یا نه. اما همین قدر هست که نسل در نسل، چون برای حاج خلیفه احترام دارند و او را دوست دارند، عکسش را روی قوطی های پشمک و حاجی بادام چاپ می کنند. حالا نقل مشاوران رييس جمهور است که اگر هم بدانند هم خود را موظف به گفتن نمی شناسند.

چنین است که فیلم کانال چهار دارای میزانسی بود غریب، مثل چایخانه هتل عباسی اصفهان، فقط یک قلیان کم داشت. از همان ابتدا صحنه را مناسب خندیدن بیننده کرد. در پشت چنین صحنه ای، مراقبان بدون یونیفرم و بی نظم با دم پائی های لخ لخ گاه گاه می گذشتند، چاق با عضلات نورزیده. مترجم خودی که صدایش برای شنوندگان تلویزیون هم پخش می شد پیدا بود که در کار ترجمه همزمان خبره نیست. در نتيجه هم بینندگان تلویزیون و هم جان اسنو در فهم سخن های گرچه تکراری و از پیش معلوم احمدی نژاد گیج می شدند. از آن سو مترجمی که گفته های اسنو را به فارسی ترجمه می کرد هم ظاهرا باجی به همکار خود نمی داد چرا که نگاه رییس موقع حرف زدن جان اسنو در آسمان بلاتکلیف بود.

نقد محتوی ماجرا از این غم انگیزترست. مصاحبه شونده انگار گمان داشت که غربی ها برای فهم سخنی که وی درباره هولوکاست گفت از یک سال و نیم پیش منتظر بوده اند که وی در این هیبت با لبخند و حرکات سر تائید کننده خود ظاهر شود. از همین رو حتی وقتی جان اسنو دید که وی جوابی بهتر ندارد و خواست عبور کند آقای احمدی نژاد گریبانش گرفت که و گفت و گفت. اصل حرفش هم این بود که من سئوالی کردم چرا این همه مساله شد. یعنی همه ماجراهای پس از گفتار وی درباره هولوکاست، تحلیل های روزنامه کیهان و سیاست روز و بقیه دستگاه تبلیغاتی دولت غلط بود. ایشان فقط سئوال کرده اند که چرا تحقیقات درباره هولوکاست تمام نمی شود.

مصاحبه شونده نمی دانست که به مخاطبان خودی شاید بتوان دروغ گفت و گفته را نگفته جا زد. نفت بر سر سفره ها را نوشته روزنامه شرق جا زد، گرانی مسکن را به مافیای مسکن و گرانی لبنیات را به تصمیم غلط یک فرد، اما با مخاطب فرنگی نمی توان تردستی کرد. او برای پذیرش نظر تازه رییس جمهور درباره هولوکاست منتظر بود که بشنود: عذرمی خواهم. آن ها روزی ده ها بار عذر می خواهند و برایشان عادی است که انسانی خطا کند. اما چندان که شنیدند کسی نمی خواهد پشتک بزند و دارد آسمان را به ریسمان می بافد ، مخاطبان غربی مانند ما ایرانیان نیستند که لبخند می زنند و می گویند الحق که شیطان است ازش خوشمان می آید. بلکه آن ها لغتی درشت می پراکنند و رو می گردانند و آن وقت است که حرف حق و حق مسلم هم به هدر می رود.

از دیگر سو این که مشاوران رييس جمهور با اصرار خواستار پخش مصاحبه به صورت زنده شده بودند – لابد به قصد آن که انگلیسی ها مجبور شوند همه گفته های رييس جمهور را پخش کنند و چیزی از آن حذف نکنند – عملا تلاشی بی حاصل بود و فقط شنونده را گیج و سردرگم کرد. چرا که پخش زنده بار اول اهمیت درجه اولی ندارد که. در دفعات بعدی هم که ممکن است بارها و بارها باشد، به طور طبیعی برنامه ای چنین بدلگام با ترجمه بد و ناخوانا، مونتاژ و ادیت می شود و گیج و گمی ها حذف می گردد. اما باری در همان که دیده شد هم ،همه این تدارکات به ضد مصاحبه شونده تبدیل شد.

در مقابل همه این ها آقای احمدی نژاد می گوید غربي‌ها با من لجبازي مي‌كنند. که پاسخش روشن است. غربی ها کاسبند و بازارگان نه لج بازی بلدند ونه پرنسیبی جز منافع ملی خود دارند. نه رسالتی برای خود قائل هستند. دولتمردانشان آمده اند اقتصاد را اداره کنند. نه خود را نماینده مسیح قلمداد می کنند [ که دو باری جورج بوش کرده و کتاب ها در بلاهتش نوشته اند] نه می گویند برای رستگاری بشر برنامه دارند. اما واقعیت آن است که رو از کسانی که ندانند و نخواهند بدانند برمی گردانند. این درست است.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Thursday, September 6, 2007

یک بار هم برای ما

مقاله امروز روز یا در روزنامه صدای عدالت .را در دنباله همین پست بخوانید
سال ها پيش که ما داشتيم روزنامه نگاري را تاتي تاتي مي کرديم معمول بود که هر مجله و روزنامه اي که باز مي کرديم خبري از دنيا داشت با عکسي همراه، که چه نشسته ايد يک چيز اختراع شده است شگفت انگيز. و آن چيز هم اعم از آن که دوربين عکاسي بود و يا چاقوي جراحي، الزاما بايد خيلي کوچک مي بود. تا شگفتي آور باشد.

اين مجله مي نوشت سگي که در جيب جا مي گيرد در اسکاتلند توليد شد، آن ديگري رو دستش بلند مي شد و خبر و عکس مي داد که يک کتاب روي يک صفحه کاغذ نوشته شده. آن ديگري مي نوشت قاب عکسي اختراع شده که در دسته عينک جا مي گيرد، و مجله ديگر خبر مي داد فلان چيني تصوير تمام شهر پکن را روي موئي نقاشي کرده است. نشريه ديگري يک هسته خرما را نشان مي داد که رويش تمام انجيل نوشته شده. آن زمان نانوتکنولوژي هنوز خلق نشده بود و روزنامه نگاران تنها وسيله شگفت زده کردن خواننده را در اختراعات کوچک مي ديدند.

ظاهرا نسل جديد روزنامه نگاري با اختراعات عجيب بشري ديگر به آن سادگي نمي تواند خواننده را تعجب زده کند. شايد به همين جهت در دو سال اخير به تاسي از رييس جمهور مردمي، ورد زبان همه شده "اولين" یا "براي اولين". روزي نيست که خبرگزاري هاي متعدد [اعم از آشکارا دولتي يا در پنهان دستي در جيب بابا] خبري مخابره نکنند که اولين کار شده و اولين اختراع شده و براي اولين بار فلان کار صورت گرفته است. اولين و اولين و اولين...

مناسبت اين نوشته خبري است که از هفته پيش مدام دارد در صحنه خبري کشور مي گردد و کسي هم نديدم حرفي بزند. تا امروز که در شريفه اطلاعات بين الملل ديدم که در بالاترين نقطه صفحه کاشته شده است. خبر اين است "اولين جراحي مغز در ايران با موفقيت انجام شد". ديدم من زورم به کيهان و رسالت و حزب الله و سياست روز نمي رسد به روزنامه اطلاعات که چهل و سه سال پيش اول بار آن جا گزارشی نوشته ام که زورم مي رسد.

پروفسور مجيد سميعي جراح خوب ايراني در مجامع علمي جهان صاحب نام و رييس انجمن جراحي قاعده جمجمه در آلمان هستند. صاحب کلاس و درجه اول. چه کار خوبي است دعوت از ايشان به تهران. بهتر از اين، فراهم آوردن زمينه اي است تا پروفسور در بيمارستان ميلاد آنچنان که خود گفته اند "تجربيات را به همکاران منتقل کنند" که البته تعبير فروتنانه همان آموزش است که مردي بزرگ و مستغني از غرورفروشي آن را چنين بازمي گويد. و کساني که اهل بخيه هستند مي دانند که دکتر جعفري مدير بيمارستان ميلاد در کشوري که در خدمات بيمارستاني به خصوص خدمات بعد از عمل هنوز مشکل دارد، چه کار مهمي کرده که يک آي سي يو و بخش مراقبت هاي ويژه مدرن ايجاد کرده است. همه اين ها جاي تقدير و تشکر دارد و فوق العاده است. اما بي انصاف ها اين "اولين عمل جراحي مغز در ايران" چيست که با موفقيت انجام شد. يعني پيش از اين در ايران عمل جراحي مغز نمي شد. يا مي شد اما با موفقيت قرين نبود تا هفته گذشته.

اين تيتر و خبر آیا درست است براي کشوري که شاگردان برجسته پروفسور ريزولي در آن مشغول به کارند. در کشوري که از اطراف براي دکتر کاظم عباسيون و همکارانش در بيمارستان آراد سال هاي سال است که براي جراحي مغز بيمار مي رسد. کشوري که سال هاست کلينيک هاي مجهز جراحي مغز دارد. و براي نشان دادن ضعف بيناني خبري که در بالاي صفحه اول روزنامه اطلاعات بين الملل نقش بسته لازم به گفتن است که مادر بزرگ من به شصت و سه سال قبل در تهران جراحي مغز شده و سي و سه سال بعد از آن هم زنده بودند، يعني موفقيت.

حالا فکر کنيد اين "اولين" سازي چه ظلمي کرده است به زحمتي که از زمان دکتر منافي تا به امروز صورت گرفته براي تربيت نسلي از پزشکان جراح مغز، و ياري هاي بي دريغ و انساني و وطن دوستانه پروفسور سميعي، و استقبالي که پزشکان همرشته ايشان کردند از اين ابتکارو آن شادماني که در دل جراحان جوان آينده افتاده است که فرصت دلنشنيني در اختيارشان هست. کافي بود اظهار نظر دو روز قبل پروفسور را مي خوانديد که خود گفته اند "من به تهران نيامده ام تا جراحي کنم و مريض ببينم، در اين شهر پزشکان حاذق فراوانند. من آمده ام که از بودن در وطنم لذت ببرم و تجربياتي دارم که به همکاران منتقل کنم." به چنين فضاي مهربان و چنين فروتني و چنين شان علم را دانستن چرا بايد ننگ رنگ سياست بازي زد. تفاخر به چي. به "اولين جراحي مغز در ايران" يعني ايران از عقب افتاده ترين کشورهاي افريقائي هم عقب بوده است که تازه در سال 2007 درش اولين جراحي مغز با موفقيت انجام مي شود. واقعا متملقان به اين زاويه فکر کرده اند، يا تنها هدفشان از تنظيم خبري با اين مضمون و تيتر اين بود که به کتاب رکوردهاي دولت احمدي نژاد يکي اضافه شود. واقعا شرم برما.

سال قبل وقتي در روزنامه ها تيتر زدند اولين هلي کوپتر چهل نفره در ايران ساخته شد، بگذريم که چه سوژه اي به دست کمدين هاي مخالف افتاد که با هر کس دشمن بودند آرزو کردند که او سوار اين هلي کوپتر شود. اما نوشته اي از يک جوان ايراني خواندم که در آمريکا در همين رشته [گويا طراحي هوانوردها] تحصيل مي کند. او با تشريح عکسي که چاپ شده بود از "اولين هلي کوپتر چهل نفره ساخت ايران" نشان داده بود که هر بخش اين هلي کوپتر از جائي و از کدام مارک از هلي کوپترها برداشته شده است. در پايان نوشته آن جوان جمله اي بود که اشک به چشم مي آورد. او که لابد دامن کربائيش از گرد سياست و غرض به دورست نوشته بود البته چه کار مهم و جالبي کرده اند در صنايع نظامي ايران که توانسته اند اين کانابالايز [به هم دوختن] را انجام بدهند. به نظر نمي رسد در جاي ديگري از دنيا چنين کاري صورت گرفته باشد.

مثال ديگر. وقتي شخصي به اعتبار علمي دکتر اکبر اعتماد بنيانگذار سازمان انرژي اتمي ايران در يک رسانه معتبر بين المللي مثل لوموند یا بی بی سی فاش مي گويد که کاري که در زمينه غني سازي اورانيوم در ایران و در غیاب وی شده موجب حيرت و افتخار اوست. و تائيد مي کند "زحمتي را که جوانان ايراني کشيده اند و نقطه اي که بدان رسيده اند". واقعا جاي افتخار و غرور دارد براي کساني که از عقب افتادگي هاي مزمن وطن خود دلگير بودند هميشه. حالا اين اعتبار را چرا رييس دولت بايد با گفتن حکايت "دخترسيزده ساله در حوض خانه انرژي اتمي کشف کرد و الان دستور داده ام با اسکورت حرکت کند" بي اساس سازد. خنده ساز کند. خنده دار کند. چرا کار مهم جوانانی که در صنايع نظامي از پاره هاي هلي کوپترهاي زمان جنگ توانستند وسيله اي بسازند و بدين گونه با آن وسيله و اجزايش آشنا شوند، با تبليغ بي جاي "براي اولين بار" به هدر برود. آيا اين توهين نيست. اين تبليغ است آيا واقعا.

تا از اين دست سخن ها مي گوئي فورا بر گردنت مي آويزند که اين ها را براي شما نمي نويسيم که...

گفتند مشد حسن مساله گو، در زماني که براي اين کار سوادي لازم نبود، هر غروب در قهوه خانه ميدانگاهي روستا مي نشست و مسائل اهالي را حل مي کرد و حرف هائي مي زد که شب گير مي کرد با سئوال هاي عيال با هوشش که گريبان مشد حسن را مي گرفت که پس چه گفتي در قهوه خانه مشد حسن هم لقلقه زبانش بود که ضعيفه چرا پيله مي کني، براي تو نگفتم براي اين انعال ميگم جه کار دارد به من و تو[لابد مقصودش ما عوام بودیم که قرارست کالانعام باشيم]. خيلي وقت ها پيش ضعيفه پرسيده بود اين انعال کيه که ميگي، مشد حسن دستپاچه با اشاره به ده بالا گفته بود اين صالح آبادي ها را ميگم.

ضعيفه هم يک شب حوصله اش سر رفت از بس شنيد اين حرف ها را شنيد و شنيد که براي تو نگفتم، بشقاب را بر سر مشد حسن کوفت و گفت مرد خب يک بار هم خير سرت براي ما بگو. هي براي صالح آبادي ها ميگي.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Monday, September 3, 2007

تغییر فرمانده سپاه

درباره تغيير فرمانده سپاه پاسداران رادیو آلمان مصاحبه ای با من کرد که پخش شد و می توانید بشنوید. اما در متنی که آقای باوندپور زحمت کشیده و در سایت آن رادیو گذاشته اند، گفته ها عینا به همان شکل محاوره مکتوب شده و هر گاه چنین شود بعضی جویده گوئی ها از قلم می افتد و بعضی کلمات در جای خود نیست. از همین رو با اندکی دستکاری متن را واضح کردم که در دنباله همین پست می توانید بخوانید

مسعود بهنود معتقد است که نگاه به سپاه پاسداران، که در حال حاضر وظایف دولتی عمده‌ای را هم برعهده گرفته، دیگر تنها نگاهی نظامی نیست و با توجه به تغییر شرایط، به‌کارگیری سیستم‌ها و روش‌های جدیدی برای حفظ نظام، از نظر رهبری جمهوری اسلامی، تغییری ساختاری در سپاه را الزامی کرده است.

دویچه‌وله: آقای بهنود، محمدعلی جعفری در دو سال گذشته رییس مرکز راهبردی سپاه بوده، یعنی وظیفه داشته سیاست‌های درازمدت سپاه را تدوین کند. آیا علت اینکه ایشان به‌جای رحیم صفوی، فرمانده‌ کل سپاه شده‌اند می‌تواند این باشد که رهبری جمهوری اسلامی ایران از عملکرد رحیم صفوی در عملی‌کردن سیاست‌هایی که بایستی قاعدتا سردار جعفری تعیین می‌کرده، رضایت نداشته‌ است؟

مسعود بهنود: من اینطور فکر نمی‌کنم. سپاه به دلیل اینکه مدام وظایفش گسترده‌تر شده، به‌خصوص در دوساله‌ی اخیر که وظیفه‌ عمده‌ی بخشی از دولت را هم به‌عهده گرفته، در صحنه‌های اقتصادی بخصوص و حتا صنعت و برای تامین درآمد برای کشور[ یعنی در صنایع نفت و گاز] هم وارد شده، بنابراین اصولا دیگر فقط [يک تشکيلات] نظامی نیست. در دوره‌ی فرماندهی آقای محسن رضایی اولویت در جنگ با عراق، و بعد مبارزه با [به تعبیر حکومت ایران] ضدانقلاب داخلی. برای اینکه نظام را نگهدارد. در دوره دوم، که فرماندهی با آقای رحیم صفوی بود، سپاه دوباره‌سازی شد. شاید بشود گفت که روایت آقای خامنه‌ای، که اصولا هم به مسایل دفاعی و جنگی و نظیر آن علاقه‌ی خاصی دارند، در همين دوره ده ساله پیاده شد. ولی به نظر می‌رسد ده سال کافی باشد برای گردشی داشتن امور و فرماندهی ها، به‌خصوص وقتی وظایف سپاه درداخل و خارج از کشور هم کاملا عوض شده است.

دویچه‌وله: عزیز جعفری از نظر رهبری جمهوری اسلامی دارای چه ويژگی‌ها و یا چه سابقه‌ای‌ست به نظر شما که او را برای فرماندهی سپاه مناسبت‌تر از رحیم صفوی تشخیص داده‌‌اند؟

مسعود بهنود: معمولا در امور نظامی اطلاعات مفسرین و تحلیلگران آنقدر زیاد نیست که در امور دولتی و کشوری هست. در همه دنیا همینطور است. به همین جهت ما حدس و گمانهای خودمان را براساس قرائن می‌گوییم. اما، اینطور که به‌نظر می‌آید، بیشتر از آنکه شخص در این معامله اهمیت داشته باشد، تغییر وظایف و مهمتر از آن به‌کارگیری سیستم‌ها و روش‌های جدید اهميت داشته چنان که در حکم آقای جعفری هم آمده است. [آدمیرال ] ترنر رییس پیشین سیا و از امیران نیروی دریایی آمریکا، در کتابی که درباره دوره‌ی رياستش بر سیا نوشته، اصطلاح «ارتش سایبرنتیک» را به کار برده، «سایبرنتیک»‌کردن مقوله‌ی حفظ نظام، احتیاج به نرم‌افزار دیگر و هم سخت‌افزارهای دیگری دارد. اما اینکه چرا الان یک تغییر ساختاری در سپاه لازم آمده است، به نظر من مهمتر از همه این است که شرایط عوض شده و همپای آن نظام تصمیم دارد این نیرو را روی پایه‌ی به‌روزتری بکند.

دویچه‌وله: سردار جعفری یکی از نویسندگان نامه‌ی تهدیدآمیز به محمد خاتمی در روزهای پس از تیرماه سال ۷۸ بوده است. آیا امضای ایشان بر پای آن نامه پرونده‌ی ایشان را نزد رهبری جمهوری اسلامی درخشان‌تر کرده و در گزینش ایشان برای فرماندهی سپاه تاثیر داشته است؟


مسعود بهنود: من اصلا اینطوری فکر نمی‌کنم. در آن نامه، اگر دقت کنید،‌ فرماند‌هان سپاه حرف دیگری می‌زدند. آنها جزو وظایف ساختاری و تعریف شده قانونی ‌شان این است که نظام ایدئولوژیک موجود را محافظت کنند. بنابراین ارتش حرفه‌ای نیستند، ارتشی هستند که برای حفظ یک نظام ایدئولوژیک بنیان گذاشته شده‌اند. در آن نامه هم از آن زاویه وارد شده بودند و به رییس قوه اجرای می‌‌گفتند که شما دارید راهی را می‌روید که به عمامه‌ای که بر سرتان هست و اعتقاداتی که دارید و ایدئولوژی جمهوری اسلامی ضربه می‌زنید. حالا تعبیر به اینکه کودتا می‌خواستند بکنند و این گونه تعبیرها معمولا برای ساده کردن کار استفاده می شود. اینطوری نیست که چندتا فرمانده‌ی نظامی سر خود بتوانند بروند و مملکت را در حالت کودتایی قرار بدهند و هیچ اتفاقی هم نیفتد...

دویچه‌وله: ولی آقای بهنود مشخصا گفته بودند که «صبر ما دارد لبریز می‌شود»!

مسعود بهنود: بله! صبرشان به‌عنوان محافظان ایدئولوژیک نظام داشت لبریز می‌شد، واقعیتش این است. ولی فقط برای اطلاعتان بگویم که یکی دیگر از ۲۴ نفری که آن نامه را امضا کرده بودند که آن روزها می‌گفتند از جمع‌آوری‌کنندگان امضا هم هست، آقای قالیباف، در انتخابات آخر فوق‌العاده رای آورد و همین الان هم من فکر می‌کنم اگر انتخابات در ایران بشود، مقدار زیادی رای بیاورد و دست‌کم در شهرداری و پلیس کارنامه‌ی قابل قبولی برای مردم داشته است. [پس مساله تندروی و کودتاگری نیست]

دویچه‌وله: آیا این امکان وجود ندارد که مثلا نارضایتی‌ها یا اختلافاتی در درون سپاه پاسداران باعث جایگزینی آقای جعفری به جای آقای صفوی شده باشد؟

مسعود بهنود: تا آنجایی که من نگاه می‌کنم به صحنه، نه! بهایی نمی‌دهم به این تحلیل.

دویچه‌وله: آیا ارتباطی می‌بینید میان ارتقای سردار جعفری از مقام ریاست مرکز راهبردی به سمت فرمانده سپاه،‌ با تلاش آمریکا برای قراردادن نام سپاه در فهرست تروریستی و یا بحث آمریکایی‌ها در مورد احتمال گزینه‌ی نظامی علیه ایران؟



بهنود: بگذارید از بالا تر و دورتر نگاه کنیم: [مرکز راهبردی سپاه] ماجرائی است که سه‌سال پیش تصمیم‌اش گرفته شد، یعنی ایجاد یک مرکز برای نگاه‌کردن از بالا و همان زمان هم سردار جعفری نوشت «فراغت از کارهای اجرایی و رسیدگی به امور نظری و برنامه‌ریزی استراتژیک» بنابراین این فکر مال زمان های دورتر از تهدیدهای آمریکاست. اما اگر مقصود شما این باشد که تهدیدهای امروزی برای بخشی از حکومت ایران از قبل قابل پیش بینی بود [یعنی پیداست که اگر شما از این پله‌ها بروید بالا، در پله هفتم چه اتفاقی می‌افتد]. بنابراین جمهوری اسلامی متوجه‌ شده و امروز را پیش‌بینی کرده و برای اینکه با آن مقابله بکند تدارکاتی دیده بود که از جمله آن تدارکات یکی هم برنامه ای است که اينک با انتصاب سردار جعفری به اجرا در می آید. اگر اینطوری نگاه کنیم، مخالفتی ندارم با شما، می‌تواند اینطوری باشد. همان طور که تحولاتی که در انتخابات سوم تیرماه رخ داد را هم،‌ بر همین اساس باید نگاه کرد. بگذارید خلاصه بگویم: آقای خامنه‌ای یک انتخاب کرده‌اند. این انتخاب را در پنج‌سال پیش کردند، همان زمان که نارضائی خود را از روند اصلاحات نشان‌دادند، از همان زمانی که بخشی از قوه قضاییه شروع کرد به دستگیری ما روزنامه‌نویس‌هایی که جز نوشتن کاری نداشتیم، از همان زمانی که ارعاب شروع شد. ایشان بر حسب [برداشت خود از وظيفه] حفظ نظام جمهوری اسلامی و به عنوان تعيين کننده سیاستهای کلی نظام، پنج‌سال پیش این تصمیم را گرفتند به جنبش معروف به «اصلاح‌طلبی» و اصولا به اصلاحات بدگمان باشند و مملکت را به ترتیب دیگری اداره کنند. این «ترتیب دیگر» یک برنامه‌ی گسترده‌ای‌ست که هم سیاست خارجی آن معنائی ديگر دارد، هم سیاست اتمی اش،‌ هم سپاه و هم پیش‌بینی اتفاقات بسیار ناگواری که ممکن است بیفتد. به طور کلی شرکت‌کردن در یک قمار بزرگ است. در این قمار اگر جمهوری اسلامی برنده بشود، قطعا بزرگترین قدرت منطقه خواهد بود. اگر هم ببازد... دیگر که می‌داند که چه اتفاقی می‌افتد. این ها بخش‌هایی‌ست از آن قمار.

دویچه‌وله: آقای بهنود برمی‌گردم به صحبتی که شما در ابتدای گفت‌وگو به آن اشاره کردید. به نظر شما تغییری که الان در رهبری سپاه به‌وجود آمده است، چه تاثیری می‌تواند در نقش و یا دخالت بیشتر سپاه در مسایل سیاسی و اقتصادی ایران داشته باشد؟


مسعود بهنود: کشور از زمانی که صاحب ارتش مرکزی شد، هروقت در شرایط اضطراری قرار گرفت، یعنی از هشتاد و چند سال پیش، از زمان رضاشاه، از ارکان حرب و نظام و ارتش و سپاه [هر اسمی که بگذارید] استفاده‌ها کرد. این بار اول نیست. یعنی در زمان رضاشاه هم این اتفاقات افتاد،‌ در زمان پسر ایشان، آخرین شاه ایران هم این اتفاق افتاد. به عنوان مثال موقعی که ارتش را می‌آوردند و کسانی را که مخالف رژیم بودند [مهندس بازرگان و دیگران را] می‌بردند در دادگاه نظامی... دکتر مصدق را در دادگاه نظامی محاکمه می‌کردند، معنایش چه بود؟ همین بود، اموری که به‌نظر می‌رسد دستگاه های جاری سیویل، کشوری، دیگر نمی‌توانند اداره اش کنند به نظامی ها سپرده می شود. این روند همیشه بود. در دوره‌ی محمدرضاشاه بسیاری از سدها توسط هوانیروز ساخته شد. در دوره‌ی بالارفتن قیمت نفت، وقتی احساس شد که باید همه چیز را بخریم و به‌سرعت برویم پنجمین قدرت جهان بشویم [ از این خوابهایی که آقای احمدی‌نژاد هم این اواخر می‌بیند]ارتش با تمام نیرو فرستاده شد به صحنه، هم برای تخلیه‌ی بنادر،‌ هم برای کشتی‌رانی، هم برای سدسازی و هم برای راه‌سازی و... الان هم از نظر آقایان مملکت در این شرایط قرار گرفته است که احتیاج به مقدار زیادی کار دارد. بنابراین [به نظرشان] هر چیزی که محدودکننده است، باید با لگد انداخت از پنجره بیرون و مملکتی که این‌همه اسراف در آن صورت می‌گیرد و اینهمه پول دارد به تعبیر آن ها [نبايد معطل برنامه ريزی بماند] باید اینها را ریخت دور و نترسید. نترسید از کارهای بی‌برنامه و باید رفت و این کارها را کرد. و در عین‌حال برای مملکتی که در تحریم هست و تحريم ها و محدودیتهای جهانی برایش ایجاد شده، لازم است که دیسیپلین بیشتری حاکم بر چاههای نفت و بقیه‌ی جاها باشد. این ضرورتها سپاه را وارد صحنه کرده است. به نظر من اینطور نیست که بعضی از افراد تصور می‌کنند قدرت‌طلبی درون سپاه است. چطور است که روحانیون چنین خطری را متوجه نیستند؟ یعنی خطر ایجاد یک پرویز مشرف دیگری را نمی‌بینند، نمی‌دانند؟

به نظرم اینطور نیست! اصلا قضیه عبارت از این است که در این شرایط که شرایط سختی‌ست و شرکت در قماری‌ست که برد در آن برد بزرگی‌ست و باخت‌اش هم خیلی باخت بزرگی ست، تشخیص داده شده که نظم و دیسیپلین سپاه لازم است. بنابراین، فرمان رسیده است که سپاه وارد این صحنه بشود که شده و هر موقعی هم که این بازی تمام بشود و شرایط خاص قرار بگذرد، به نظر من به همان سادگی سپاه برگردانده می‌شوند به جای خود.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, September 2, 2007

و ماندلا می ماند




پریروز در لندن، در میدانی جلو پارلمان که خود تاريخ پرجدل دموکراسی در اين بخش کوچک از جهان و کشمکش های بر سر آن بين قدرتمداران و مردم را نشانه می زند، چند قدم آن سوتر از محلی که مجسمه هائی از وينستون چرچیل مرد سیاسی تمام تاريخ بريتانيا و ابراهام لینکلن مرد بزرگ تاريخ آمریکا ایستاده اند، از مجسمه نلسون ماندلا پرده برداشته شد.

در مراسمی ساده کن لیونیگستون شهردار چپ گرای لندن، سر ريچارد آتن برو فیلمساز و هنرشناس برجسته و گوردون براون نخست وزير بريتانیا با کلماتی ستايش آمیز از مردی سخن گفتند که یک گام مانده به نود سالگی ديگر ناتوان و نزديک به ناشنوائی نشسته بود و تماشا می کرد. مردی که روزگاری سخنش آتش در جان ها می زد حالا به زحمت کلماتی دال بر سپاس گفت. افتخار امروز را نيز متعلق به مردمانی دانست که رنج تبعيض کشیده اند و اينک مهر مهربانی و تعقل و کین ورزی هم بر دلشان زده شد.

نلسون ماندلا به شرحی که از تاريِخ پنهان نیست، وقتی در بيست و هفتمین سال زندانی که برای مبارزه با آزادی سیاهان عليه محکم ترين ستون آپاراید در جهان می کشيد با ملاقاتی تازه ای روبرو شد که نماينده ای از بانک جهانی بود، کاری کرد که معمولا قهرمانان و زندان ديده ها نمی کنند. بيش تری از مبارزان سياسی جهان در مقابل رنج زندان ها کشيده اند توقع دارند جهان همان شود که خواسته اند. و اگر نشود حاضر نیستند سرمايه افتخاری که اندوخته اند را صرف راهی ديگر کنند. اما ماندلا افتخار می بيند چرا که چنین نبود. او تنها کسی در جهان نبود که بيست و هفت سال را در زندان سخت گذراند در راه آرمانی که به درستی آن اطمینان داد. تنها کسی نبود که تحقير شد، شکنجه ديد، با استخوانش درد تبعيض و تحقير را حس کرد، اما تنها کسی بود که آن روز مقابل نماينده ای از بانک جهانی نگاهی به او انداخت و هشيارانه و بی دروغ گفت ما سياهان نمی توانيم به تنهائی آفريقای جنوبی را بسازيم. اما شاید بتوانیم به تنهائی ويرانش کنیم. همين پیام راه بعدی را گشود و کشور بزرگی را و اکثريت مردمانش را بی خونريزی و درد به امروز رساند و ماندلا را در ستایش شده ترین جای بشری.

بانک جهانی وقتی به اين نتيجه رسيد که نظام تبعيض نژادی ديگر کارآمدی ندارد و هزينه نگهداریش چنان سنگين است که از عهده تامين آن مگر به بهای جنگ و فقر و گرسنگی میلیونی برنخواهد آمد. وقتی دريافت که وام هائی که داده ممکن است در جريان انقلابی بزرگ و چندین ساله و پرخونریزی و ویرانگر هدر رود، دست به سوی دکلرک دراز کرد که اصلاح طلبی بود به ریاست دولت رسيده و از همان جا بود که پروژه ای کلید خورد که سرش به زندان سوتو رفت و در گفتگوی نماينده بانک با ماندلا رهبر جنبش سیاهان شکل گرفت. فرستاده بانک جهانی می خواست بداند که ايا سیاهان قصد دارند همانند کاری که هم اکنون موگابه در زيمبابوه دارد انجام می دهد، با تهييج سیاهان جامعه را ویران کنند. اما دید در ذهن این مرد همه ساختن است. و جمله مشهورش که اينک جز سندهای ثبت شده از قرن بیستم است به گوش ها رسید که وقتی پرسیدند 27 سال از زندگیت ، یعنی همه آن را آپارتاید از تو گرفت با عاملانش چه می کنی، پاسخش اين بود که به همين دلیل زمانی برای کین ورزی ندارم.

و تا بدانند که جز این هم طریقت او نیست، وقتی قانون اساسی را می نوشتند چنان کرد که حاصلش این شد که دو کاندیدای رقیب فرد منتخب باید معاونان او شوند [معلوم بود یکی همان آخرين دکلرک خواهد بود] . رييس جمهوری هم که پیدا بود جامه اش برای او دوخته شد. و وقتی در اولين انتخابات چند نژادی آفريقای جنوبی به رياست جمهوری انتخاب شد اولين حکمی که صادر کرد نصب زندانبان خودش به عنوان فرمانده پلیس بود. تا بدانند که شکنج ها بخشیدنی شد و دوران زندگی و ساختن رسید. با هم در کنار هم.

و چنين آدمیانی در تاريخ می مانند و چنان که شهردار لندن گفت شهری به نام و یاد آن ها مفتخر می شود. چنین آدمیان می مانند که مهر و سازندگی پراکنده باشند وگرنه قهر و غصب مانند ستمگری است که هر که تو بینی ستمگری داند به قول حافظ. افتخار نصیب ماندلاست نه موگابه که در اقيانوسی از فقر و ایدز، از بدتدبیری و خودخواهی دیکتاتوری وحشتناکی ايجاد کرده، در حالی که همجنسگرائی در حرکاتش مشهود شده لباس هائی فوق العاده گرانقيمت به تن می کند – نه مانند ماندلا پیراهن های سنتی و دست دوز سرزمینش – لباس های مارک های مشهور جهان که پادشاهان و ثروتمندان می پوشند اما هزار هزار از مردمش از فقر و نداشتن بهداشت می میرند. تنها هنرش شعار شده است. شعار شعار شعار و مردم درد کشیده هم دلخوش به شعار در فقر دست و پا می زنند و برای او دست.

این شده که قهرمان استقلال زیمبابوه از نام موگابه افتاده . مردمی که برایش هورا می کشیدند روزهای نخست امروز حسرت می خوردند که کاش در آپارتاید مانده بودند. و او که چیزی ندارد به مردم بدهد با ميدان دادن به قتل و غارت های فجيع و گاهی غيرانسانی، کاری می کند که سپیدها از زبمبابوه بروند. این که اقتصاد زیمبابوه ثروتمند [رودزيا قبلی] همزمان با مزارع آباد ویران گردیده، مالکیت بی معنا شده و تورم سه رقمی، مشکل او نیست. او کینه اش را به سفیدها نشان می دهد و کین خواهان هم برایش هورا می کشند. قهرمان دیروز دارد گام به گام با مسولیت کشتارهائی که به گردنش می افتد، با بی میلی که برای ترک قدرت از خود نشان می دهد به دادگاه جنايتکاران جنگی نزديک می شود.

رودزيا [حالا زيمبابوه] و آفريقای جنوبی از بسياری جهات شبیه به هم بودند. آباد و سبز و ثروتمند. اولی اما ماندلا نداشت.

و چون دوربین را از تصویر میدان پارلمان لندن بچرخانی، جهانی شوی و جهانی ببینی. آن وقت است که تفاوتی آشکار می شود بين آن ها که فرصت می جویند تا قدرت را به قبضه درآورند، و در خود و همفکران و هواداران یا خاندان خود پایدار کنند یا کسانی که اگر هم به ضرورتی قدرت به کفشان افتاده در پی فرصت بوده اند که آن را به نظامی سازنده آبادانی و سازنده آزادی بسپارند. به زبان ديگر بی توجه به آن که از کجا آمده اند و آمدنشان بهر چه بوده است قدرتمندان به دو گونه اند. گروهی که شاهان شرقی و شیوخ و خلیفه ها، صدام و مبارک ها، قذافی، کیم ایل سونگ و حافظ اسدها از آنانند، قدرت را برای قدرت خواسته اند و رها نمی کنند هم. برخی از اينان از باب ضرورت، وقتی که آمدند آزادی ها را محدود کردند اما بعد قدرت بدون پاسخ گوئی و نقد چنانشان معتاد کرد، چنانش خو گرفتند، که ديگر تشخيصشان از دشمنان ازادی ممکن نیست. اینان می پندارند خلق تاب آزادی ندارد. راز نگاه مردم در نمی یابند و به حساب عشق به خود و علاقه به خود می گیرند. طرفه آن که همه شان هم از خلق طلبکارند که من برای تو از همه چیز گذشته ام و تو قدر نمی دانی. و همه شان را خلق به چیزی نمی خرد و دست می اندازد و مردم در انتظار فرصت اند تا جل و پلاسشان را در خيابان بگرداند.

در اين هير و ویر خبر می رسد که ژنرال مشرف هم هوس ماندن کرده و پیام فرستاده بی نظیربوتو و نواز شریف را که بیایئد و احزاب خود برگیرید و آماده انتخابات شوید. یعنی می خواهم فرانکو باشم که مجسمه ها و یادش در اسپانیا هست، حتی می خواهم اتاتورک باشم، نه ملاعمرم، نه صدام که آمده باشم تا جا خوش کنم و زير انداز قدرت نرم را ترجيح دهم. و گفته باشم بعضی از کسان که قدرت را رها نمی کنند از حساب می ترسند. چون وقتی خانه را خالی کنی و صندلی قدرت را خالی گذاری. دیگر دستبوسی و فرصت طلبی و آماده فدا کردن جان در راه رییس جای خود را به حسابرسی می دهد. و آه که حسابرسی چه سخت است. از کندن جان گاهی سخت تر.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook